♡ خورشید ♡ رقص واژه ها ♡
۳,۸۳۱ پست
۱۸۱ دنبال‌کننده
۱۵,۴۶۶ امتیاز
زن
ايران
زندگی با خانواده
نوشتن شطرنج
galaxy A32

تصاویر اخیر

و ۳ کاربر دیگر بازنشر کرده‌اند.
نشاید سرزنش کردن مرا در چندین
جوانی بود و کار دل

چه می کردم ...



دیدگاه غیرفعال شده است.
دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود

رسم کشی و شیوه شهرآشوبی
جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود

جان سپند رخ خود می‌دانست
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود

گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود

کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود

دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
که تلف کرد و که اندوخته بود

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان
این قلب شناسی ز که آموخته بود ...



  • ღمهدیارღ

    زندگی میگذره ،
    گاهی باب دلت
    گاهی برخلاف آرزوهات ...!
    گاهی خوشحالی و درگیر آدمای زندگیت
    گاهی میفتی تو گرفتاریات که فقط خدا یادت میاد
    یاد بگیریم که زندگی چه باب دلمون بود
    چه برخلاف آرزوهامون ، یادم بمونه یکی
    به اسم "خدا" همیشه هوامونو داره
    لایک به پست زیبای شما
    ارادتمند شما
    مهدیار
    1403/02/07

سࢪ بہ زیࢪ و ساڪت و بے دست و پا مے ࢪفت دل
یڪ نظــࢪ ࢪوی تو ࢪا دید و حواســـــش پࢪت شد ...

ࢪ_امین_پوࢪ
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄ᥫ᭡
بازنشر کرده است.
مشاهده ۸ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
سی و شش درصد چشمان تو جنسش عسل است
مابقی قهوه و فنجان و شراب و غزل است ...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بازنشر کرده است.
در ره منزل که خطر هاست در آن
شرط اول قدم آن است که باشی ...



بازنشر کرده است.
آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار
کو تا بنویسند گواهی به جنونم ...



چه آشنا نگهی داری ای رمیده غزال
نگاه تو را با کَس آشنا نکند ...

آدم
اگر باشد
برای دوست داشتنش
دلیل نمی‌آورد
چرتکه نمی‌اندازد
حد و مرز نمی‌گذارد
آدم اگر باشد
تمام قد
دل می‌دهد ...

‎‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

بازنشر کرده است.
بازنشر کرده است.
به‌هوش بودم از اول که‌دل به‌کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم ...






بازنشر کرده است.
ای پَری‌ رویِ مَلَک‌ صورتِ زیبا سیرت
هر که با مثلِ تو اُنسش نبوَد نیست ...






بازنشر کرده است.
دیوانه تر از خویش کسی می جستم
دستم بگرفتند و به دستم دادند ...






بازنشر کرده است.
مرا رازی ست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم

قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم
تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم

خوشا و خرما آن دل که هست از بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم

نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم
چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم

کنون‌دَم‌درکش‌ای‌ ‌ که‌کار از دست‌بیرون‌شد
به امید دمی با دوست وان دم هم نمی‌بینم ...







بازنشر کرده است.
بازنشر کرده است.