حتی انتخاب کردن جهنم زیباست،
در زمانی به زور میخواهند شما را
وارد بهشت کنند. زیرا بهشتی که
به زور واردش شوی از جهنم بدتر است،
و جهنمی که به انتخاب خودتان باشد،
یک بهشت است…
شب آرام و بیصدا، در تشویش کوچه ها، سرگردانم
با رویای پنجره، با یک سینه خاطره، بی سامانم
نامت را تمام شب، همراه ستاره ها، نجوا کردم
تا در ازدحام شب، نقش روشن تو را، پیدا کردم…
روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
میخواهم در خواب تماشایت کنم
میدانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد.
میخواهم تماشایت کنم در خواب،
بخوابم با تو
تا به درون خوابت درآیم
چنان موجِ روانِ تیرهای
که بالای سرم میلغزد،
و با تو قدم بزنم
از میانِ جنگلِ روشنِ مواجِ برگهای آبی و سبز
همراهِ خورشیدی خیس و سه ماه
به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی
تا موحشترین هراسهایت
میخواهم آن شاخهی نقرهای را ببخشم به تو
آن گل سفیدِ کوچک را
کلمهای که تو را حفظ میکند
از حزنی که در مرکزِ رویاهایت زندگی میکند
میخواهم تعقیبت کنم
تا بالای پلکان و دوباره
قایقی شوم که محتاطانه تو را به عقب برمیگرداند
شعلهای در جامهای دو دست
تا آنجا که تنت آرمیده است کنار من،
و تو به آن وارد میشوی،
به آسانیِ دمی که برمیآوری.
میخواهم هوا باشم
هوایی که در آن سکنی میکنی
برای لحظهای حتی،
میخواهم همانقدر قابل چشمپوشی و
همانقدر ضروری باشم.
☆Zohre
عالی بود
Alireza