اکنون بنظر می رسد صبور تر شده ام؛ اما چراغی در وجودم خاموش شده است که دوست داشتم تا ابد روشن بماند.
خیلی آدم چای دم بکنی هستم. بعد از غذا، بعد خواب، با کتاب، با فیلم، با همهچیز. ممنون از چایی که تو این زندگی سخت همیشه کنارمه.
"من در بیحوصلگیهایم، با تو زندگیها کردهام.".
هر روز صبح هرچقدر هم که زود بیدار بشم باز میبینم که؛
افسردگی قبل از من پاشده، صورتش رو شسته، موهاش رو شونه کرده و لیوان قهوه به دست منتظر منه…
پریشان خاطریم اما توانِ ایستادن هست
و چون همیشه میگفتی حالت خوب است، گمان کردند که هیچ اندوهی در دلت نداری.
پابلو اسکوبار میگه: برای کسانی که تو دریا رهات کردند تعریف نکن چطور به ساحل رسیدی.
سخنگوی صادق ۳ فامیل دورمون هستن آقای تاجیک و جالب ترین قسمت اینجاس تنها کسی که همه اعضای فامیل گردن گرفتنش که فامیلن باهاش
و تو دوام میآوری بیآنکه کسی بفهمد
چه آشوب و دردی را تحمل کردهای.
رهایت
نمیکنم،
مگر
آنکه
مرا
از
قصد
گم
کنی.
عمیقا از جمله "سخت میگیری" متنفرم. یعنی اینو میشنوم میخوام سرم رو متلاشی کنم تا بفهمن چقدر سخت داره میگذره.