روزی قرار شد
برسیم آخرش بههم
حالا بگو
پس از نرسیدن قرار چیست؟
پـاییـز
در راه اسـت
صـدای قدمهـایش را میشنـوی ؟
اندکی از مهـر پیـداسـت ،
حتـی در ایـن دورانِ بـی مهـری
بـاز هـم
پـاییـز زیبـاسـت...
یه جا نوشته بود:
آدم گاهی آنقدر تنها میشود و با خودش حرف میزند
که تبدیل میشود به دو نفر !
انگشتت را
هرجای نقشه خواستی بگذار
فرقی نمی کند
تنهایی من
عمیق ترین جای جهان است
و انگشتان تو هیچ وقت
به عمق فاجعه پی نخواهند برد
در زندگی گاهی باخته ام
در زندگی گاهی با کسانی به طرز دردناکی ساخته ام
در زندگی گاهی از عمق جانم گریسته ام
در زندگی گاهی به سختی افتاده ام
در زندگی گاهی در تنهایی بارها مرده ام...
اما خوشحالم که خودم هستم ؛
شاید صاف و ساده باشم
اما صادقم
یک رنگم
من خود خودم هستم
و این در زندگی ، برایم کافی ست ...
آدمیزاد گاهی به یک نظر هواخواه کسی می شود.
گاهی هم صد سال اگر با کسی دمخور باشد،
دلش بار نمی دهد که با او دست به یک کاسه ببرد …
محمود دولت آبادی
زندگی را ورق بزن
زندگی را باید زندگی کرد
آنطور که دل میگوید!
مبادا زندگی را دست نخورده
برای مرگ بگذاری...!
جمعه ها
قصه ی دلتنگی بی حوصله هاست
قصه ی ماتم من
از غم این فاصله هاست !
آه از این مشغله ها
فاصله ها و گله ها ؛
جمعه ها ؛
بی تو درون دل من ولوله هاست …
می ترسم
بگویم
"دوستت دارم"
بی تردید؛
شراب که از سبو
سرازیر شود
اندکی از آن کاسته میشود!
نزار_قبانی
نور بودم در روز ،
سایه بودم در شب .
خود هستی بودم ،
چرخ و چرخیدن خود با هستی
حذر از دیدن خود در هستی .
حلقه افتاد پس از طرح سوال .
ابدی شد قصه هجر و وصال .
آدمی مانده و آیا و محال .
"بیكرانه ست دریا
كوچیكه قایق من
های
های
تو كجایی نازی
عشق بی عاشق من .
سردمه!
مثل یک قایق یخ كرده روی دریاچه یخ ،
یخ كردم
عین آغاز زمین... "
حسین_پناهی
عشق دورم .. !!
من از همین جا جاے خالے ڪه
تُ نیستے از فرسنگها فاصله
تُ را تصور مے ڪنم، من نفس را ،
تُ را، بوسه را، آغوش را
بے قرارے هایت، دلتنگے هایت را
بے حضورت حس مے ڪنم ..
گرچه نیستے در دیده ،بر دل بسیارے هنوز ...
خوشبختی از بودن میاد نه از داشتن؛
از تقدیر و قدردانی بابت هرآنچه که الان داری،
نه عجله برای به دست آوردن چیزایی که نداری.
گاهی اوقات نداشتن بعضی از چیزها میتونه
ریشه خوشبختی ما باشه،
چون همین چیزها هستن که باعث میشن
دیگران تکمیل کنندهای برای ما باشن.
اگه ما کامل بودیم و همهچیز داشتیم چطور
میتونستیم باهم ارتباط برقرار کنیم؟!
آلخاندرو گیلرمو
تو را می جویم فراتر از انتظار
فراتر از خودِ خویشتنم
و آنچنان دوستت دارم
که نمی دانم
کدامیک از ما غایب است ...
حواست باشد!
شهریور که بیاید
بهانه ها رنگ پاییز میگیرند
هوای آمدن ها
عطر دوست داشتن ها....
شمعدانی ها بی بهانه میرویَند
پیچک ها
در علاقه ی باران و آسمان
میرقصند
و نسیمی از سر خیال
گلبرگهای خسته را
خواهد بوسید....
شهریور که بیاید
پاییز در یک قدمی ست!
و دل
سرشار میشود
از انارهایی نورس
که بی بهانه
تَرَک برمی دارند
از عبور شهریوری بی تاب......
به «صد دفتر» نمی گنجد غم شبهای تار ما
چه فرمایی ڪه با یادت شب و روز این چنینم من..!!!
❤ سکوت تنهایی ❤
لایکککک
آرزو
ب حضور ارزشمندتون عزیزدلم