به تو خواهم گفت دوستت دارم؛
زمانی كه احساس كنم
واژگانم ارزش تو را دارند...!
«میپرسی:
کدامین احساس در عشق
شگفتانگیز است؟
میگویم:
"اَمنیت"...
اینکه حس کنی کسی
"قلبت" را تنگ در آغوش میگیرد،
نه دستانت را...!»
با توأم
ای زیبا ترین غزل هستی ام
تمام شعرهای من
جلوه ایی از نگاه توست
و همه محتویاتش
در دو کلمه خلاصه می شود
دوستت دارم...
عصر امروز اگر شاپرڪی
روے انگشت ظریفِ تو نشست
تو نترس !
من نشانیِ تو را دادم و گفتم
ڪہ تو آرام تر از برگ شقایق هستے .
عشق درخششے جادویے است ڪہ
از درون هستهٔ سوزان روح میتابد و
زمین پیرامونش را روشنے میبخشد و توانمان میدهد
تا زندگے را در قالب رؤیایے شیرین و زیبا بین دو بیدارے
درڪ ڪنیم.
جبران_خلیل_جبران
طنین ِ نفس هاے تو
در آغوش من
مرا
بہ دور دستها میبرد
آنجا ڪہ
عطر زندگے بوے ماندن میدهد
آنجا ڪہ
از من و تو ، ما میماند
و ڪلبہ اے چوبی
با طعم چایے تازہ دم آتشین ..
لبت صريحترين آيهی شكوفاییست
و چشمهايت، شعرِ سياهِ گوياییست...
چگونه وصف كنم هيأت غريب تو را
كه در كمال ظرافت،كمال والاییست
در کنار آنهایی باش که نور می آورند
و جادو می کنند ...
آنها که با چوب جادویی کلام، گفتار، نگاه،
رفتار و منشِ ویژه خودشان تو و جهان را متحول می کنند و
همه بازی ها را به هم می زنند.
کسانی که قصه های زیبا می گویند
و تو را به چالش می کشند
و تغییرت می دهند ...
کسانی که به تو اجازه نمی دهند
که خودت را دست کم بگیری
و افق زندگیات را کوچک بپنداری.
این جادوگران با قلبهای تپنده و پر شور
قبیله اصلی تو هستند و
باید کنارشان بمانی ...
ويلفرد پترسون
امان از این عشق ها که کهنه می شوند،.
پیر می شوند در قلبمان،
جا می افتند و دیگر از هیچ روزی جا نمی مانند،
امان از این روزها،
دل گرفته ی ما،
دردهای بی صدا...
حرفهایی که بوی پاییز می دهند،
عشق هایی که اشباع شده اند...
امان از راه دور....
از انتظار و صبر و امید،
امان از این همه توهم روزهای خوب که امانم را بریده است..
هی می گذرد، هی می گذرد،،
امان از بغض هایی که تکرار می شوند،.
امان از عشق،
امان از عشق!!!!
امان از این همه بی ایمانی..
باز عصر شد
مثل ڪوچ نشینی به
سمت خیال تو ڪوچ می ڪنم ،
ڪوله بار دلتنڪَی هایم را می بندم
و به سمت تو می آیم ،
ڪَرمسیر نڪَاهت...!!
" آخرین جاݩ پناه "
براے تمام دلتنڪَی هاے من است
بايد عاشق شد ،
سپس آن را به زبان آورد ،
زان پس بايد از عشق نوشت ؛
و آن را بر روىِ لبها ،
چشمها و هر جاى ديگر بوسه زد
نمان،
آنگاه که رفتن بایسته است.
و نرو،
آن هنگام که ماندن.
زندگی رسیدن به ادراکیست تا بدانی
چه زمانی
بیذرهای تردید،
کدام را برگزینی.
"نگاهت" خوش آهنگ است
پس...
بنواز...
قطعه ای از "وجودم"را
که تنها برای تو میتپد...
تو را دوست دارم
نه فقط به خاطر آنچه که هستی
بلکه برای آن چه که هستم
وقتی که با تو هستم!
دوستت دارم
به خاطر بخشی از وجودم
که تو با عشقت پروراندی
بدون حرف، بدون نشانه
فقط با حضورت...
با اینکه بودی، خودت بودی
و این معنای راستین عشق است!