این روزا خیلی عوض شدم.
به دلتنگی عادت کردم.
به از دست دادن آدما هم همینطور‌.
هیچ قول و قراری رو جدی نمیگیرم.
دروغارو میفهمم و به روشون نمیارم.
نه تو گذشته کسی کنجکاوی میکنم نه مشتاقم از آیندشون بشنوم.
خودمم ساکتم اصولا.
از جمع فراریم.
با تنهایی خیلی جور شدم.
دوستامم یکی یکی دارم از دست میدم.
حتی متوجه توقعات و انتظاراتشون هم هستم اما حوصله ندارم برای کسی کاری کنم.
یا حتی کسی برام کاری کنه و بعدا بخواد منتی بذاره.
دیگه کل تمرکزم رو گذاشتم رو پیشرفت و ارتقای خودم.
یکم دیر فهمیدم اما بلاخره فهمیدم که کسی به جز خودم نمیتونه دلیل حال بد و خوبم باشه.
هیچکس منو به اندازه ی خودم اذیت نکرد.
اما دیگه احساساتم رو خاموش کردم.
هرچقد که نیاز بوده تو زندگیم دیوونگی کردم.
از این به بعد دیگه موندن و نموندن هیچکس برام اهمیتی نداره.
نمیدونم این احساس خوبه یا نه
اما احتمالا شماهم شنیدید که آدمی که از طوفان عبور میکنه، اون آدم سابق نمیشه.
دیدگاه غیرفعال شده است.