درهمه این سالها هر کسی که باهام حرف زده و درددل کرده، یک چیز رو بیشتر از همه چیز فهمیدم. اینکه چه قدر دستمون به خون روح های همدیگه آلودس. چه قدر احساس کشته ایم. چه قدر همدیگه رو به انفرادی تنهایی فرستاده ایم. چه قدر خنجرهایمان رو از پشت تیزتر کرده ایم. و این روزها حرف های آدم ها چه قدر پرتر شده از این چه قدرها...
سر ِ راه بوسهای بر زمین افتاده. شاید از گوشهی لبخند ِکسی. شاید از نگاه ِمادری . شاید از گونهی کودکی. آن را میبوسم و کناری میگذارم. گناه دارد. حتّی تکهای از عشق باز هم هنوز عشق است ...
شب شده(ام) . صدای گریه(ام) میآید . صدای جیرجیرکها پشت ِ پنجرهای را که رو به تاریکی باز است پر کرده . شب که میشود جیرجیرکها جیرجیر میکنند و آدمها گریه . کسی چه میداند . شاید جیرجیرکها هم دارند گریه میکنند . مثل ِ آدمهائی که شبها گریه میکنند. شاید این صدای گریهی جیرجیرکهاست که صدای جیرجیر میدهد . مثل گریهی آدمها که صدای هقهق میدهد . اصلا شاید جیرجیرکها هم به آدمها میگویند هقهقک. کسی چه میداند. شاید جیرجیرکها هم میدانند شب وقت گریه است . کسی چه میداند . کسی چه میداند ...
خیلی از ماها یه رفیق داریم جلوش خیلی خودمونیم، همه چیمونو می دونه، بهتر از همه مارو می شناسه، زشت ترین اداهارو باهاش درمیاریم، سوژه ترین عکسارو با گوشیش می گیریم، قهقهه می زنیم، راحت جلوش گریه می کنیم، زیاد تر از همه با اون می ریم بیرون، بهانه ی پیچوندنمونه، دیوونه بازی درمیاریم، توی چندش ترین و قشنگ ترین حالتا مارو می بینه، روش غیرت داریم، توی شرایط سخت و خوب باهامون بوده، همه ی کارامون با اونه، کنار هم برنامه می ریزیم، قهر می کنیم، به طرز فجیعی دعوا می کنیم، ولی دوباره آشتی می کنیم و مطمئنیم که هیچ وقت قرار نیست تنهامون بذاره و توی هر شرایطی کنارمونه. از همینجا می خوام بگم مرسی از وجودت. تو دوست من نیستی. تو خانواده منی.
درست لحظه ای که یاد میگیری باید
برای خودت زندگی کنی نه حرف مردم
آن لحظه شاید بزرگترین درس زندگیات را آموخته باشی،
زیرا در این جهان کمتر کسی برای خودش زندگی میکند،
اینجا همه درگیر اثبات خودشان به دیگران هستند،
درگیر اینکه مردم در مورد آنها چه فکر میکنند،
درگیر چون و چراهایی که تمام عمرشان را تباه میکند،
درگیر قضاوتهایی که اصلا به ما دخیل نیست،
درگیر حرف آدمهایی که اصلا زندگی ما برایشان مهم نیست،
این زندگی ماست!
اما ما آن را صرف اینکه میخواهیم چگونه بگذرانیم نمیکنیم،
بلکه آن را صرف اینکه آنها میخواهند چگونه باشیم، میکنیم.
تولید علم برای ملتی که شکم خالی
دارد، بیشترشبیه یک طنز است ...
زندگی با ارضاء نیازهای اولیه
انسان آغاز می شود،
با تولید ثروت ادامه پیدا می کند،
با تولید علم توسعه پیدا می کند،
و با تکیه به معنویت، غنی می شود.
این ترتیب را نمی شود به سادگی
تغییر داد؛ اما امروز، بخش عمده ای
از جامعه انسانی، ،
قربانی تفکری است که می کوشد
این مخروط را وارونه روی زمین قراردهد.
یعنی با معنویت آغاز کند،
با علم معنویت را تثبیت کند،
با ثروت از علم و معنویت دفاع کند
و در نهایت پس از مرگ، در بهشت
به ارضاء نیازهای اولیه خود بپردازد
هر ویروسی برای آنکه خودش را تکثیر کند به بدنی محتاج است، به میزبانی که پذیرایش باشد. ویروس اگر بر در و دیوار بماند و کسی به او دست نزند، سرانجام از بین خواهد رفت.
هر رذیلتی نیز به بدنی محتاج است، به تنی که آن را در خود جا بدهد.
دروغ اگر روی زمین افتاده باشد و کسی آن را بر ندارد، خواهد مرد. اما دروغ را که در دهان می گذاری جان می گیرد؛ دروغ را که می گویی زنده می شود و خودش را می سازد و تکثیر می کند و سرایت می کند از این دهان به آن دهان.
حسادت هم همین است، خشمگینی و کینه ورزی و بدخواهی... هم همین است. همه شان بدن می خواهند، میزبان می خواهند.
آنها تنت را می خورند، روحت را می خورند، قلبت را می خورند، جانت را می خورند.
حالت خوش نیست؟
شاید که بیماری.
بدنت را نگاه کن، روحت را، جانت را، روانت را، قلبت را، ببین کدام رذیلت در تو جا خوش کرده است. ببین میزبان کدامینی ؟
خوب بودن همان عقلانیت است.
همان سلامت است.
خوب بودن این است که نگذاری رذیلت ها در تنت تکثیر شوند، این است که نگذاری روحت میزبان ناراستی ها باشد.
حالت خوب می شود اگر جانت مزرعه پلیدیها نباشد!
هیچ رابطهای در دنیا تنها با یک دلخوری ساده در یک روز و زمان مشخص به پایان نمیرسد.
آدمها تنها با یک اتفاق خسته نمیشوند.
با یک شکست نمیبرند.
با یک نرسیدن کم نمیآوردند!
احساس ضعف، ناامیدی، تنفر چیزی نیست که تنها در عرض چند ساعت به وجود بیاید.
هیچ آدمی تنها با یک تلنگر نمی شکند.
تنها با یک ناملایمتی کاسهی صبرش لبریزش نمیشود.
همه چیز کمکم به پایان نزدیک میشود.
با دلخوری های کوچک.
با رفتارهای به ظاهر بیاهمیت.
با خراش های جزیی.
با دل سردیهای گاه و بیگاه...
آن وقت چشم هایمان را باز می کنیم و می بینیم تنها یک قدم تا پایان فاصله داریم.
تنها یک تکان ناچیز کافیست برای خراب کردن همه چیز.
تنها یک جرقهی کوچک قدرت سوزاندن همه چیز را دارد.
تجربه و اتفاقی ما را به پایان میرساند که خیلی سختتر از آن را پشت سر گذاشتهایم چون تنها یک قطره برای پر شدن ظرفیتمان جا داشتهایم.
کاش حواسمان به اتفاقات کوچک و به ظاهر کم اهمیت باشد.
گاهی همان اتفاق نقطهی پایان آدمهاست.
هنگامی که «یک نفر» دچارِ
تَوهُم میشود ، دیوانهاش مینامند .
هنگامی که «افراد بسیاری» دچار یک
تَوهُم میشوند ، مومنشان مینامند !
آدم ها فقط آدم هستند
نه بیشتر نه کمتر !
اگر کمتر از چیزهایی که هستند
نگاهشان کنی انها را شکسته ای
اگر بیشتر از ان حسابشان کنی
انها تو را می شکنند
بین این آدمها فقط باید
عاقلانه زندگی کرد نه عاشقانه !!
دلِ یه دختر از بالهای شاپرک هم نازکتره
وقتی دلش میگیره و اشک توی چشمهای نازش جمع میشه، فقط و فقط به محبت نیاز داره...
شاید باهات قهرکنه، تندی کنه، یا که ناز کنه، ولی این رفتارها نشون دهنده این هست که؛ بمون، به حرفهام گوش بده، تنهام نذار... درکم کن...
فرقی نداره دوستشی یا عشقش، ولی این مهمه که بمونی و نذاری دلش تَرَک برداره و اشک از چشمهاش جاری بشه....
حق و حقوق یه زن فقط کار و جایگاه و... نیست...
گوش دادن به حرفهاش و درک کردنش، از مهمترین حقوقی هست که متاسفانه زیاد مورد توجه قرار نمیگیره...
یک نفر را توی زندگیتان راه بدهید که برای بودن و ماندنش نیازی نباشد دست به قد و قوارهاتان بزنید،
که نیازی نباشد برای راضی نگه داشتنش از رنگ مورد علاقه تا تفریحاتتان را عوض کنید
و بشوید یک آدمی که هیچ وقت نبودهاید...
کسی که قیچی دست گرفته و خودش قرار است طرز فکر و عقیده جدید بدوزد و تنتان کند را راه ندهید به خلوتتان؛
کسی که دنیایتان را رنگ دنیا خودش میکند
و از شما چیزی میسازد که میخواهد بعد مشغول دوست داشتن آن آدمی که خودش ساخته میشود...
یک نفر را انتخاب کنید که شما را با همین چهره و ظاهر بخواهد،
با همین رنگ مو و مدل چشم معمولی،
با همین لحن صحبت کردن و نوع زندگی...
یک نفر را بخواهید که شما را دوست داشته باشد
بخاطر آنچه که هستید
نه بخاطر آنچه که دوست دارد باشید.
تو حق نداری
عاشقِ کسی بمانی که سال هاست رفته
تو مالِ کسی نیستی که نیست
تو حق نداری اسمِ دردهای مزمنت را
عشق بگذاری
تو میتوانی مدیونِ زخمهایت باشی
اما محتاجِ آنکه زخمیَت کرده نه!
دست بردار
از این افسانههای بی سر و ته که به نامِ عشق
فرصتِ عشق را از تو میگیرد
آنکه تو را زخمیِ خود میخواهد آدمِ تو نیست
آدم نیست و تو سال هاست حوای بیآدمی
حواست نیست...
ღمهدیارღ
متن عالی
Faryad
متن عالی
سپاسگزارم رفیق جان