مراقب حرف زدن و رفتارتون با کسی که دوسش دارید باشید،
وقتی تن کسی رو زخمی کنی دیگه بعدش نوازش کردنش
فقط دردشو بیشتر میکنه...
بدهکار هرکسی هستی باش
بدهکار خودت نباش !
با هرکسی نا مهربون هستی باش
با خودت مهربون باش !
انتظار نداشته باش کسی
بیاد حالتو خوب کنه ...
حال خوبی که با اومدن کسی بیاد
با رفتنشم میره !
با خودت خوب باش؛
کسی بیاد خوبی،
وقتی هم بره خوبی ...!
این دنیا خودش به ما ها سخت گرفته
تو دیگه به خودت سخت نگیر ...
رفیق؛کاری انجام بده
که بهت حس خوبی میده
اصلا تمام تلاش یک عمر آدم برای چیه؟!
برای رسیدن به حس خوب،
لباسی بپوش که حس خوبی
باهاش داشته باشی ..!
با کسایی بگرد که حس خوبی
ازشون بگیری ...
چون حست که خوب باشه
دیگه فقط زنده نیستی
زندگی میکنی ...
همین ...
مواظب باش
اینجا فضا مجازی است !
نکند در عمق تنهاییت
چمدان دلتنگی هایت را
به نغمه نغمه های پوچ و غیر حقیقی ببندی ...
یادت باشد اینجا هرکه هر چه میخواهد میتواند باشد ؛
قاضی ، وکیل ، دکتر ، مهندس ، شاعر و ...
اینجا حتی آدمها به راحتی تغییر جنسیت می دهند !
زن ها مرد میشوند و مردها زن ...
اما تو باور نکن
قشنگی های اینجا فقط در همان چهارچوپ بی اساس خودشان هستند !
نکند خودت را آنقدر درگیر کنی که همه عمر زل بزنی به گوشیت
همین ...
اول بزرگ میشی، یاد میگیری حرف بزنی و توضیح بدی و حل کنی ،
بعد بزرگتر می شی و می فهمی که یه سری چیزا باید از دست برن !
لازم نیست حرف بزنی و سوء تفاهم ها رو حل کنی ،
باید ی گوشه بنشینی و تموم شدن رو تما شا کنی ...
دل میکَنی...
از آدما، از حس هایی که بهشون داشتی، از وقتایی که حالت از ته دل خوب بوده باهاشون.
دل کندن آسون نیستا؛ نه!
مثل جون کندنه!
جدا از اون دردهایی که داری توو لحظه میکشی، دلتنگ هم هستی...!
با این حال، میتونه سختتر از جون کندن باشه!
ولی اگه کندی، اگه از ته ریشهی اون دل رو برداشتی و رفتی، دیگه نمیتونی مثل قبل وصل کنی تیکه های دلت رو به هم...!
و اون موقع دیگه خیلی چیزا عوض شده!
خیلی چیزا...
بدون مخاطب
ما دیگه هیچوقت باهم حرف نمیزنیم ولی:
امیدوارم که حالت خوب باشه، بالاخره با خودت صلح کرده باشی، به پالت زندگیت علاوه بر دوتا رنگ سیاه و سفید رنگهای دیگهای اضافه شده باشن، دوست و دشمنت رو شناخته باشی، با خودت مهربون تر باشی، خودت رو انقدر بیارزش و نخواستنی تصور نکنی، با ترسهات مواجه شده باشی، یه سری از مفاهیم رو از نو برای خودت معنی کرده باشی
و نهایتا خودت رو دست هرکسی نداده باشی...
همین...
برای رفتن
نه خداحافظی میخواستم، نه راه و نه چمدان
در سرم دری باز بود، بستم و رفتم...
آدمهاى خوب هنوز وجود دارن، شايد كمياب باشن اما وجود دارن. و وقتی مسيرشون با تو تلاقى ميكنه، اونقدر بالغ باش كه باهاشون بازى نكنی. بزرگ شدن يک تصميمه نه فقط يک عدد .
سردرد داشت
سر، درد داشت
بارون، انگاری که شلاق میخوره به تن، محکم خودشو میزد به سقف!
سقفدرد داشت
سقف، درد داشت
چشماشو وا کرد و نمیدید، میدید، تار میدید!
چشمدرد داشت
چشم، درد داشت
میگشت دنبالِ یه دکمه که خاموشش کنه، خودشو، فکرشو، مغزشو!
مغزدرد داشت
مغز، درد داشت
حنجره دیگه توانِ این همه داد زدن توو گوشِ خلقِ ناشنوایِ پُر از ادای شنوا رو نداشت!
گلودرد داشت
گلو، درد داشت
کنجِ اتاق پر بود از آت و آشغالایی که قراره بود دیشب جمع و جور شن و نشده بودن، انگیزه نداشت، میگفت وقتی ببینن بهشون توجه نمیکنم خودشون جمع و جور میشن، میرن زیرِ تخت قایم میشن، از جلو چشام پنهون میشن! دروغ میگفت، بعدِ اینهمه وقت هنوز سرِ جاشونن، اونجوری که میگفت نشد، هیچی اونجوری که میخواست نشد، هیچی نشد.
مردها هم گاهی بی کس می شوند
وقتی جستجو می کنند نگاهِ آشنا را
و نمی یابند و از پا می افتند
دست می کشند از دلدادگی
روزمرگی ها را بیشتر به دورِ خود دیوار می کنند
آدمِ دیگری می شوند
گاهی ساکت گاهی پر صدا
گاهی جسور گاهی خودخواه
مردها وقتی نمی یابند گوشه ی آرامش را
میانِ آغوشِ نرم و امنِ یک زن
سنگ می شوند
مردها گاهی نصفه و نیمه می مانند
وقتی نیست دخترکی که برایشان دختر باشد !
می دانی چه می گویم ؟
شرور باشد
برایِ چشمانِ مردش بی پروا باشد
بگوید.. بخندد... ببوسد
خستگی هایش را بفهمد
سکوتش را بخواند
دستش را بگیرد شهر را نشانش دهد
رو به رویِ مغازه ها به ایستد
برایش لباس انتخاب کند
و بفهمد و بفهمد و بفهمد
مرد ها
این سخت هایِ شکننده
گاهی
فهمیدن می خواهند
همین ...
شاید یک روز بفهمیم اصلیترین قربانیان مهاجرت ، برادرها و خواهرهای جاماندهاند که مجبورند حفرهی بزرگ باقیمانده را برای پدر و مادر پر کنند و حضورشان همیشه در سایهی آن غیبت کمرنگ به نظر میآید.
شاید آنها کوچکتر از درهای هستند که آن وسط دهان باز میکند.
یک عده را باید نگه داشت
نباید رها کرد به امانِ خدا تا ببینی قسمتت هستند یا نه!
گاهی قسمت، دست گذاشته زیرِ چانه اش که ببیند آدم چه میکند، تا کجا پیش میرود...
سر به سرِ آدم میگذارد
دور میکند
قایم میکند پشتش و میگوید : باد برد ...
تا ببیند چقدر دنبالش میروی
چقدر پی اش را میگیری
که داشته باشی اش
که نگذاری بی هوا برود ...
هر چیزی را نباید رها کرد به امیدِ قسمت !
خودِ قسمت هم گاهی
امیدش به آدم هاست ...
و زیرِ لب میگوید : چه بر سرِ بودنِ هم میآورید ...
حواس پرتی ها و رها کردن هایمان را
گردنِ قسمت نیندازیم ...
خوب می کنی به کم قانع نمیشوی، خوب میکنی از هرچیز، بهترینش را برای خودت میخواهی، خوب میکنی آرزوی پرواز میکنی و پرواز که کردی دنبال چیزی فراتر از آن میگردی. خوب میکنی کوتاه نمیآیی، تسلیم نمیشوی، دست بر نمیداری!
خوب میکنی توی چشمهای دنیا زل میزنی و حاصلِ تلاش و سختکوشیات را طلب میکنی. دنیا برای آدمهایی مثل تو اتفاقاتِ خوبِ بیشماری کنار گذاشته، مانند پدری که فرزند جسورترش را بیشتر دوست دارد.
آدما همیشه فکر میکنن میشه برگشت،
میشه جبران کرد،
میشه معذرت خواست،
میشه توضیح داد،
اما چیزیکه آدما بهش فکر نميکنن اینکه
هرچیزی یه زمانی داره؛
از زمانش که گذشت،
دیگه بود و نبودش فرقی نداره
وقتی از زمانِ درستِ یچیزی بگذره
دیگه هرکاری هم بکني قابلجبران نیست!
.
درود
Faryad
درود
بر قرار باشید تا همیشه رفیق