و
۱ کاربر دیگر
بازنشر کردهاند.
بعضی وقتا خودمونو جا می ذاریم . . .
تو یه کوچه ی خلوت
تو یه سفر
تو یه خاطره
تو آغوشِ یکی که تنها جای امنِ زندگیمون بود
تو زندگی ای که دوست داشتیم داشته باشیم
تو نیمکتای کلاس
تو زنگِ انشا،
علم بهتر است یا ثروت؟
اون موقع هم حرفی از دوست داشتن نبود!
تو گوجه سبزا بعدِ مدرسه لای کاغذای قیف شده
تو جمعِ دوستامون
تو قربون صدقه های مادر بزرگ وقتی دلمون قَدِ یه دنیا گرفته بود
تو غُر زدنای بابا بزرگ
تو خنده هاش
تو زمین خوردنامون با دوچرخه ای که زندگیمون بود و اینکه هر چی و هر کی زندگیمون شد آخر زمینمون زد !
تو همه چیزایی که باید واسه ما باشه و نیست
تو یه سفر
تو شبایی که صبح نمیشه
تو یه اسم
تو بوی یه عطر
تو هوای پاییز
تو شعرای شاملو
تو یه نگاه!
تو آخرین باری که از تهِ دل خندیدیم
تو اولین بوسه از عشقمون
تو جایی که دستاشو ول کردیم
تو وقتایی که منتظری زنگ بزنه
تو زنگایی که زدیم و در رفتیم !
تو همه یواشکیا،
تو تنهاییامون . . .
دعوا کنین
فحش بدین
بزنین
جر بدین
قهر کنین
اما حرف بزنین
یاد بگیرین حرف زدنو
عادت کنین ب حرف زدن
راه حرف زدن رو نبندین
مخصوصا بعد از ناراحتی؛
از بوی مایع دستشویی جدید ، نمی دونم از گرونی تا احتمال پیروزی ترامپ تو انتخابات
حرف بزنین لعنتیا
زندگیها ب خاطر حرف نزدن از هم پاشیده
حرف بزنین ...
حرف ...
هر وقت خواستی ازدواج کنی،
به این فکر کن که
همین قدر که الان دوسش داری
چون شور عشق تازه تو وجودت جوونه زده و حسِت ناب و تازه ست،
چی تو وجودش داره که ده سال دیگه که این شور این ذوق انقدر تازه نیس و کهنه شده،
این رابطه رو سر پا نگه داره
چی تو وجودش هست که
ده سال دیگه می تونه عاشق تر از امروزت کنه؟
چشماش؟ موهای لختِش؟ بدنِ خوش فرمش؟
پولش؟ شغلش؟ یا دستاش؟ حرفاش ؟ خندههاش؟ مهربونیاش؟ اداهاش؟ کمک رسوندناش؟ درک کردناش؟ بیخیالت نشدناش؟
.
می دونی عاشق شدن راحته اونم خیلی راحت
ولی این که عاشق بمونیو با هربار دیدنش حتی اگه فاصلش باهات چند متر باشه تو قلبت حس خوب هر بار بیدار بشه و تو رو واسه خوشحال کردنش سرپا نگه داره این سخته!
اصن همین سخت بودنش قشنگه.
.
بیاید اگه همین الان یکیو دارید که میدونین درکتون میکنه
و واسه خوشحالیتون هر کاری می کنی
برید و بهش بگین که چقدر دنیاتون از وقتی هست زیبا تر شده.
عشق اتفاقه
اما زندگی با عشق،
یه انتخاب.
به اون دوست صمیمیت فکر کن که قرار بود تو لباس عروسی ببینیش،
اما حتی دعوتت نکرد!
به اون رابطهای فکر کن که قرار بود بی تو بمیره، اما داره خیلی راحت به زندگیش ادامه میده!
به اون آرزوت فکر کن که به خاطرش شمع های تولدتو فوت میکردی اما الان رویاهای دیگه جاشو گرفته!
عزیز من به این فکر کن که ما آدما قسمتی از سرگذشت همیم ولی قرار نیست همهش باشیم.
نه اونی که از اول باهاش بودی الان پیشته؛
نه اونی که الان پیشته از اول باهات بوده.
اصلاً این زندگی تو رو انقدر بالا پایین میکنه،
انقدر آدم تو زندگیت میاره و میبره که یاد بگیری تو تنها کسی هستی که همیشه پیشت میمونه.
شاید زخم بخوری،
حسرت بکشی یا حتی دلت تنگ بشه،
ولی هیچ وقت تموم نمیشی.
تو تنها کسی هستی که تا آخرش هستی،
حواست به خودت باشه...
همین ...
ابليس را در حال فرار از ایران دیدند.
از او پرسيدند:
چرا از ايران فرار کردی؟
در پاسخ گفت :
مهارتهای دزدی ، رباخواری ، رياکاری ،کلاهبرداری ،حيله گری، دروغ، اختلاس و رشوه خواری را به آنها آموختم و بوسيله اينها ،
کاخ و ماشين و ویلا و مزرعه و... خريدند و ساختند و بر روی آنها نوشتند:
"هذا من فضل ربی" !!!
نمک نشناسها از بیخ و بن منکر من شدند... !
حقیقتا دلم میخاد از عشق بگم؛
از امید و امیدواری، از زندگی کردن، از آرامش، ولی همهی ما خستهایم و اینو همه میدونیم!
امید دادن تو این روزا بنظرم خیلی مسخرست!
این روزا حالم خوب نیست، حال جسمیم نه، حال دلم!
انقدر خستهام که دلم میخاد خودِ خدا بیاد رو زمین و بغلم کنه...
بزاره منو رو پاهاش و تکونم بده، برام لالایی بخونه و بخوابم...
وقتی بیدار شدم همه چیز خوب باشه...
حالم خوب باشه، زندگی قشنگ باشه، مملو از امید باشم، عاشق باشم...
اونقدری دلم گرفته که فقط احتیاج دارم بشینم کنار خودِ خدا و فقط با اون درد و دل کنم...
خیلی دلم میخاد خدا رو ببینم و بگم خدایا میشه بگی زندگی نکرده ما مردمو کی بهمون میدی؟
حقیقتا این روزا فقط خودِ خدا میتونه آرومم کنه...
بس که خستم، بیقرارم و خالی از امید...
فقط خود خدا میتونه آرومم کنه...
مردم شهرم همیشه عجول بوده اند
همیشه همه ی کارهایشان را با عجله انجام داده اند، چای را داغ سر کشیدند، پشت ترافیک بوق را یکسره کردند، شب را با استرس خوابیدند و صبح را با عجله سمت کار دویدند
در پیاده رو به هم خوردند و بَد و بیراه گفتند...
برای آشنایی با جنس مخالفشان از ده سالگی آبدیده شدند، زود ازدواج کردند و زود هم پشیمان شدند،
آنقدر عجله کردند که وقتی رسیدند نفسی برایشان نمانده بود...
مردم شهرم همیشه عجول بودند،
باور کنید انتهایش چیزی نیست،
وقتی به خودتان میرسید، درون آینه فقط یک مرد، یک زن با موهای جوگندمی نگاهتان میکند، عمر به قدر کافی تند میدود، شما آهسته راه بروید و به آرزوهایتان برسید...
به خودتان هر روز نگاه کنید و آدم ها را یواش یواش دوست بدارید،
چای را پای حرف های معشوقه ی دوست داشتنیِ تان سرد کنید،
خیابان را باعشق قدم بزنید، شما هرگز به سن و سالِ الانتان برنمیگردید...
مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ کﻠﻤﻪ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ :
ببخشید
ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻋﻤﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﮔﻔﺖ:
ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ
مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻏﺮﻭﺭ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﺮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ی ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻏﺮﻭﺭ له ﺷﺪﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ !!؟؟
مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺑﮕﻮﺋﯽ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ
با ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ : ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ؟
چه ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ؟
گاهی ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺖ ....
کاری ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻣﺮﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺑﺎﺷﺪ، نیست.
گذﺷﺖ ﻫﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻫﻮﯾﺖ ﻭ
ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ....
انتظار ﺑﺨﺸﺶ ﻫﻢ ﻧﺎﺑﺠﺎﺳﺖ ....
شخصیت ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺑﻪ ﺁﺷﻮﺏ ﮐﺸﯿﺪﯼ ، ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺁﺭﺍﻡ نمی ﺷﻮﺩ ...
آدمها را بفهمید، دل،آلزایمر نمی گیرد...
"دوستت دارم" سرب ِ داغ است. تا بگویی میسوزاند. داغ میاندازد. لب را وَر میکشاند و جز سینهی سوختهی لاجَرَم از سکوت باقی نمیگذارد ...،
اگر داغ ِ سکوت بر لب نداری ...
اگر سینهات سوخته از سکوت نیست ...
آنچه گفتهای از دوست داشتن نبوده ...
فلانی پسرزاس...
اولین فرزندش پسراست...
پسر پسر قند عسل،
پسر پسر قند و نبات
فلانی زایمان کرد...
شکم اولش است؟
دختر؟...وای دختر؟
و هیچ کس ندانست دختر
دختر غم خوار مادراست
اولین خمیدگی کمر پدر به چشم دخترش می اید...
دختر چین و چروک های اطراف چشم مادر را از بر کرده
مادر امروز یک چین بر گوشه ی چشمان
معصومت اضافه شده است...
ترس از جدایی از پدر,دوری از مادر
وجود یک دختر را هزاران بار میلرزاند...
دختر بودن کار دشواریست
اینک درک میکنی چرا اولین بار برای وجود پر مهرت
(وای)گفتند؟
چون همه میدانستند که ای (وای)
تحمل این همه غصه برای تو
کمی بزرگ است...
دختر بودن کار سختیست.
*حالا كه ما ياد گرفته ايم در هوا*
*مثل يک پرنده پرواز كنيم*
*و در دريا مثل يک ماهى شنا كنيم*
*فقط يک چيز باقى ميماند،*
*اینکه بتوانيم مثل يک آدم روى زمين زندگى كنيم ..!!*
و
۱ کاربر دیگر
بازنشر کردهاند.
نمیدانم از جان دنیا چه میخواهم با این که میدانم دنیا از من جانم را میخواهد. حدیث عاشقی اگر باشد چشمم از دنیا سیر است، دلم امّا نه. حدیث فارغی اگر باشد دلم از دنیا سیر است، چشمم امّا نه. انگار آدم یکجایی تمام میشود ...
امّا به پایان نمیرسد ...
و
۲ کاربر دیگر
بازنشر کردهاند.
زنان را بگویید
برقصند و آواز بخوانند
و جلوی ریختن خونِ
هزاران هزار آدمِ بیدفاع را بگیرند...
زنان را بگویید
موهایشان را به دستِ باد بسپارند
و با عطرِ زنانگیشان
گرهی کورِ برازندگی و بسندگی
را باز کنند...
زنان را بگویید
زیباییِ شما
از هر فرماندهای، فرماندهتر است
زیبا بگردید
و با زیباییتان
طلوع مستانگی باشید...
زنان را بگویید
رها کنند
بغضهایی را
که در آسمانِ اجابت
مجالِ پرواز نیافت
و با بوسههایشان
در کالبدِ مهربانی
حلول کنند...
بانو
درود
Faryad
درود
بر قرار باشید تا همیشه رفیق