بعضی وقتا خودمونو جا می ذاریم . . .

تو یه کوچه ی خلوت
تو یه سفر
تو یه خاطره

تو آغوشِ یکی که تنها جای امنِ زندگیمون بود

تو زندگی ای که دوست داشتیم داشته باشیم
تو نیمکتای کلاس
تو زنگِ انشا،
علم بهتر است یا ثروت؟
اون موقع هم حرفی از دوست داشتن نبود!

تو گوجه سبزا بعدِ مدرسه لای کاغذای قیف شده
تو جمعِ دوستامون

تو قربون صدقه های مادر بزرگ وقتی دلمون قَدِ یه دنیا گرفته بود
تو غُر زدنای بابا بزرگ
تو خنده هاش

تو زمین خوردنامون با دوچرخه ای که زندگیمون بود و اینکه هر چی و هر کی زندگیمون شد آخر زمینمون زد !

تو همه چیزایی که باید واسه ما باشه و نیست
تو یه سفر
تو شبایی که صبح نمیشه
تو یه اسم
تو بوی یه عطر
تو هوای پاییز
تو شعرای شاملو
تو یه نگاه!

تو آخرین باری که از تهِ دل خندیدیم
تو اولین بوسه از عشقمون
تو جایی که دستاشو ول کردیم
تو وقتایی که منتظری زنگ بزنه
تو زنگایی که زدیم و در رفتیم !

تو همه یواشکیا،
تو تنهاییامون . . .