چون باد
در گوشهُ کنار من
روانه ای
چون باران
مرا سبزُ تازه می کنی
و چون طوفان عشق
ساحل به دریا می بری
من
این تو را
و این عشق را
دوست دارم
نو به نو
شبنم به شبنم
گل به گل
صورتت را
به واژه هایم نزدیک تر کن
می شنوی ؟
آوای بارانی که می گوید
عشق هرگز نمی میرد
حتّی اگر ندارمت !
با دقت برایم شعر میخواندی
با ظرافت موهایم را چنگ میزدی
پلک هایم را بسته بودم
و داشتی با وسوسه نگاهم میکردی...
مدام فکر
مدام وهم
مدام خیال
باید سرم را گرمِ کاری کنم
اما نه
نمیشود
چند سطر قبل از این شعر
سرم روی پاهایت جا مانده است!
"علی سلطانی"
شعرهایم
گل های چیده ای ست
از مزارع رؤیا
که قسم می خورم
بوی تو را می دهند
جوری که گوئی
پیش از تو هرگز
رایحه ای
مرسوم نبوده است
همه باغ دلم آثار خزان دارد ،
کو ؟
آن که سامان بدهد،
این همه ویرانی را ...
"حسین منزوی"
مثل فیلمی که
اجازه ی اکران به او نمی دهند
حسرتی عجیب دارم
کاش میشد
مرا ببینی ام....
ویران تر از این؟
باران ببارد و
دستان کسی کم باشد...
خانم ؟
شما در آستینتان باران دارید ؟
در صدایتان چه ؟
هرچه فکر میکنم
شما خودتان هوای دونفره اید ...
"آبا عابدین"
بیا امتحان کنیم
"برگرد"
شاید پاییز
از میان فصل ها برود!!!!!!
نبودنت را
از شب ساخته اند
حضور مطلق
غیبت مطلق
بگو کجا رفته ا ــــــــــــــے
که بعد اَز تــــــو
دیگر هیچ پیامبـــری
اَز بیعت سِـتـاره با نور سخن نگفت ...
عصرها به طور جداگانه ای دلتنگت میشوم ،
دلم میخواهد کنارت بنشینم
در فنجان چایت چند قطره لیمو ترش تازه بچکانم
و هر هنر زنانه ی دیگری که دارم
را برای دم کردن یک فنجان چای عصرانه به کار بگیرم
تا تو عاشقانه تر نگاهم کنی ،
دقیقا وقتی فنجان را به لبت میچسبانی دیوانه میشوم ...
میشود کمی آرام تر به جنون بکشانی ام...
"سحر رستگار"
عشق
شرح چشم های تو ست
از طلوع گل
تا غروب پروانه
تو که یادت نمیاید
اما من خوب یادم هست
قرار بود عاشقانه ترین صدای ساختمان از واحد ما بیاید،
وقتی تو فنجان قهوه ام را هم میزنی...
"سحر رستگار "
این آخر شب ها
با توچه نسبتی دارند؟
که مرا بی قرار تر از
هر شبم میکند...
ღمهدیارღ
آرزوها پیله هایے
دردل هستند که با امید
پروانه اے بال گشوده
وبه سوےخدا اوج میگیرند
امیدوارم پروانه ے
آرزوهایتان برزیباترین
گُلهاے اجابت بنشیند
لایک به پست زیبای شما
ارادتمند شما
مهدیار
1402/02/06
لینک