کافهـِ خیـٰالـ

دو فنجـان قـهوه سفـارش می دهم.. و بی محٰـابا دسـت های تو را می گیر.. بیشتر

کافهـِ خیـٰالـ
گوناگون
۳۵۷ پست
۲۹ مشترک
۱۴ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۱۰۵
مبنای تعداد هوادار رتبه ۱۰۶
مبنای تعداد ارسال رتبه ۷۶
بازنشر کرده است.


ايـــنْ
هَــم شــُـد ;
حتمـاً
باز هَـم پُــشـتِ آن
گيــر كـَردِه اي...!
ميــْدانـي ،
كشيـدَن
دارَد ،
دلهُـــره از اينكِــه !..
امـّا چِـــشيدَنِ ايــن
ي ِ سَــرد اســتــ…!!
بَــعضي چيـــزهآ نَــبايَد از
بيوفتَــند.. !
چــون ديگــَـر گذَشتِــه را نَـدارَنـد!...
مَــن ;
از خيـــلي آمَـــدن ميتَــرسَـم..!
..
شـِـنيدم فَـــردا هـآ
اســتــ..!!
پَــس,
فَــردا
راسِ ساعَـتِ ..
هَــمآن ي هَــميشِـگي...
هَــــــــمآن !..
❤️ …


زمانـی در جآیـی در خود فرو ریختـی ‌

دیـدی کسـی نیسـت آبادت کنـد
خودت ،
آجـرهآ شـدی بر خرابـه ات

| |

«ای دل به صبر کوش که هر چیز بگذرد»

«من هیچگاه تیر و کمان نداشتم مادر
نه پرنده‌ای را زده‌ام
نه شیشه‌ی کسی را شکسته‌ام
امّا، بچه‌ی چندان خوبی هم نبودم
هیچگاه دلت را نشکستم،
همیشه گردنِ خود را شکستم
من در طول زندگی، همیشه خود را آزردم.»

؛ فارسیِ کیوان روان‌بخش.

عجیبه با تو اینقدر رو به راهم ،

چقدر با داشتنت بی اشتباهم ..


#نوستالژی

🕊️
سیری ز دیــدنِ ندارد نگـآهِ من...

| |
| |

اگه یه گربه ی نارنجی داشتی ،
اسمشو چی میذاشتی ؟
من میذاشتم پفک
باید همینجا بودی
باید این بادِ بازیگوش اردیبهشت ،
آواره می‌شد بین موهات و گردن‌ات
باید انگشتِ دستان بی‌قرار من، به چیدنِ بوی برگ‌های چنار، به پوستِ صورت‌ات یورش می‌برد...
باید برات از قصه‌های
سرگردان مغزم می‌گفتم و تو گوش می‌کردی‌ام...
باید همینجا بودی ..!!
مشاهده ۷ دیدگاه ارسالی ...
  • اُمـــیـد

    ‏بعد جلوی کمد می‌ایستی و پیراهن سفیدت را می‌بینی و او را تصور می‌کنی که لباست را پوشیده و پالخت روی مبل ولو شده و سرش توی گوشی است و خبر ندارد خورشید خانه‌ی توست. گرم و تماشایی و لازم.
    ‏کمد را می‌بندی، تیشرت سیاه می‌پوشی و به تنهاییت ادامه می‌دهی.
    ‏نه، این خانه‌ خورشید ندارد.

او شب من است. ساکت و بی آلایش
او شب من است
همیشگی نیست، اما زیباست.
و زیبایی،
همیشه تسکین است..!!
.



مـن ؟!

سرسخـت تر از آنم که کمک بجویـــم
لطیـف تراز آنـم که رنـج نکشــم !..


تنـهآ به مـن بیاندیــش
مـن در رویایِ
شعـر خواهـم گفت .

شعـری دربـاره‌ی چشـم هآیـت
و
دلتنـــگی..

| |


نگآهِ
’نـور’ بود
در تاریکــــی
’راه’ بود
در بیراهـــه
’آب’ بود
در کویــر

نجآتـم داد

بازنشر کرده است.


هنـــوز قلبــم براتـــــ میـــره

+هوروش بند
تقدیمـی

MASOUMEH

من تو را
تنها درون شعر پیدا میکنم
می‌نویسم از تو و خود را تماشا میکنم
تار و پود واژگان شعر من
تصویر توست ..
رج به رج با این غزل
مهرت تماشا میکنم ..!!

مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...


‏«و أنتَ المَفزَعُ فِی المُلِمّات.»‌‌

و پناهــی در هر پیشـامد بـد...

هر موقع کسی بهت میگه هر جور راحتی
یه سیلی بخوابون زیر گوشش
بگو اینجوری راحتم