من جزو لیست کسانی ام که زود فراموش میشوند
اگر روزی از این جهان رخت بربندم
نه کسی نامم را بخاطر خواهد سپرد ، نه آوازه ام را
نه مصراعهایم را کسی به یاد میاورد ، نه گیسوان پریشانم در خاطر کسی میماند
ستاره ای میلغزد در تاریکی های شب
برجان مادران قسم دروغ خورده میشود
باز در روزهای عزا بر دستها سیاه بسته میشود
باز بر صندلی های خالی عاشقان فقیر نامشان را حک میکنند
و من در حال فراموش شدنم
دلم هُری فرو ریخت،
مدتها بود منتظرِ شنیدن همین یک کلمه بودم...
چه فرقی میکند کجایِ دنیا نشسته باشی؟! مهم این است که یک نفر هست که کجا بودنِ تو برایش مهم است!
شاید آن یک نفر رویَش نشود بگوید: دلم برایت تنگ شده و به جانت نق بزند که، بیا دیگر...
و همه ی این حرف را خلاصه کند در، «کجایی؟!»
داشتم به همین چیز ها فکر میکردم که دوباره برایم فرستاد:
ببخشید اشتباه فرستادم!
برایش نوشتم:
میدانم ، من در ایستگاه اتوبوس، خیابان ولیعصر نشسته ام.
میشود اشتباهی حال مرا بپرسید؟!
اما او دیگر حالم را نپرسید...
آدم غریبه ها برایشان مهم نیست که دیگران چگونه اند و کجای شهر نشسته اند،
تو که غریبه نیستی...
بپرس حالِ مرا ؛ بگو کجایی؟
دوست ندارم دوستای زیادی داشته باشم،
دوست ندارم موبایلم زیاد زنگ بخوره،
نمی خوام راجب قدمای بعدیم به کسی توضیحی بدم،
دوست ندارم دلیل رفتارام یا درمورد هرچیزی به کسی توضیحی بدم.
حتی حوصله ی واکنش نشون دادن به کارای بد دیگران و حواشی که همیشه پیش میاد و ندارم،
تو اون نقطه از زندگیمم که می خوام دورم خلوت و سکوت باشه تا ذهنم بتونه تموم تمرکزشو بذاره روی خودم،
حال خودم، پیشرفت کردنم، زندگیم و آیندم.
دم دمای طلوع میشه و من هنوز خوابم نبرده،می شینم کنار پنجره، این ساعت از روز همیشه شاهد “من” واقعی بوده!
تو فکرم میاد ازت بپرسم تا حالا به انواع زخم ها فکر کردی؟
زخم سطحی، زخم عمیق، زخم پوستی، زخم درونی و آخ امان از این زخم درونی…
بقیه زخما یادت میرن اما اون درونیه انگار همیشه تازه و سالم هست و منتظره تا یکی روش نمک بپاشه
خیلی سخته و تو نمی تونی بفهمی و ای کاش هرگز نفهمی…
می دونی کجا زخم درونی آدمو از پا میندازه؟ اونجا که درد داری و لبخند می زنی، اونجایی که تنهایی و دورت پر آدمه
اونجا که خوب نیستی و باید تظاهر به خوب بودن کنی
اونجا که داری جون میدی محکم باشی و باز هم نمیشه
زخم درون ازت به دور… بد زخمیه…
وقتی که آروم می گیره شب و جیرجیرک های پشت پنجره صداشون بلند میشه، انگار نوبت بیدار شدن زخم می رسه…
وقتی همه دارن استراحت می کنن کنار همسر و بچه هاشون آروم آروم می خوابن، باز میشه این زخم..
باز میشه وتا عمق وجود آدم ریشه میده، کاش بلد بودم ریشه هاشو قطع کنم…
روز خیلی خوبه، انگار نه انگار زخمی هست، دردی هست، تنهایی هست اما شب زخمو بغض و عذاب و درد بجای جیرجیرک میان پشت شیشه ی اتاق من و شروع می کنن به ناخن کشیدن پشت شیشه، اگه حواسمو پرت نکنم کم کم میان از پنجره داخل و ناخن هاشونو فرو می کنن توی چشم و قلب وگلوی من.
من شبی یکبار می میرم
از شدت فرو رفتن این ناخنا می میرم…
Faryad
در این مراقبت چه فریبی است ای تبر
هیزم شكن برای چه می پرورد مرا ؟
3
روزت مبارک ساناز جون