تا چند ساعت پیش ی قطره خون از دماغ کسی می دیدم، از ترس عقب عقب می رفتم.. امّا امشب فقط خون رو ندیدم.. خون رو شستم..
+ حالا دیگه دستمو توو ی تشت از خون هم بذارن نمی ترسم..
++ شبِ نحس 19 11 01
+کاش میتونسم از اینجا برم. کاش بال درمیآوردم. میرفتم میرفتم.. دور میشدم از اینجا.. حالم اصلا خوب نیست.. اینروزا قشنگ حس میکنم که روحم با چه فشاری هی میخاد از بدنم کنده بشه و بره.. ولی ی چیزی مانعش میشه.. ی چیزی که نمیدونم، نمیفهممش.. دووم آوردم، دووم میارم. نمیدونم بابت این دووم اوردنه، قوی بودنه.. باید از خودم ممنون باشم یا شرمسار.. از خودم، خودمِ قوی..
16 11 01
دنیایِ دیروز، رؤیایی است که همچون رودخانه
از میانِ ذهنِ من می دَوَد
با ترکیبی از زمین هایِ دور از شهر و ریگزارهایی، که
من به عنوانِ یک کودک می شناختم؛
بال هایِ پروانه در زیرِ خورشید
یاد دادند به من، هر آنچه را که نیاز به دیدن داشت!
چرا که آن ها آواز خواندند، آواز برایِ قلبِ من
آزاد و رها همچو باد، آزاد و رها همچو باد
یعنی راهی که تو باید در آن باشی!
عشق، رؤیایِ زندگیِ من بود
..
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگــــــــ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ............خواهش بانو
اگه از پرنده، پروازو بگیرن چی می مونه؟
اگه از مستایِ شب، خوندنِ آوازو بگیرن چی می مونه؟
اگه از هر چی صدا ست زمزمهٔ سازو بگیرن چی می مونه؟
کی می دونه؟ چی می مونه؟ کی می تونه که ندونه؟!
..
.. برف، برف، ای برفِ سفیدِ احمق
چرا رویِ این زمین میباری؟ اینجا چرا؟!
اگر من به جایِ تو بودم، پرواز میکردم_ بال میزدم و بال میزدم، پرواز میکردم_
تا در جایِ گرمی فرود بیایم که شکمها سیرند!
Reyhaneh
+ دیوارِ اتاقم از خیلی آدما واسه م قابلِ احترام تره.
11 دی 01. 22:49
Reyhaneh
+ هرچی آدمای دور و برم زیادتر بشه، بیشتر حسِّ ناامنی می کنم. واسه م فرقی نداره واقعی یا مجازی.
14 دی 01. 16:57