لینک
++ناشناس

💜
  • Reyhaneh

    + أعوذُ بِاللّهِ مِنَ ٱلْاِنسانِ ٱلْرَّجیم.
    26 آبان 01. 21:53

  • Reyhaneh

    + غمش در نهان خانهٔ دل نشیند..
    + آخ از این نوا..
    27 آبان 01. 1:22

  • Reyhaneh

    + بیرونِ گود نشسته، می گه لنگش کن! ++ بی شرف
    28 آبان 01. 9:04

  • Reyhaneh

    + ای کاش دنبال کننده هایِ این پیج، لغو بزنن..
    28 آبان 01. 11:45

  • Reyhaneh

    + ی کاسه بزرگ آب نمکِ تقریباً غلیظ، ریختم رو سرِ خودم.. ++ لازم بود..
    28 آبان 01. 12:37

  • Reyhaneh

    + کاربری اینجا پُست کرد: آدمایِ خوبِ زندگی م، بویِ نارنگی می دن. ++ امّا آدمایِ خوبِ زندگیِ من، بویِ شکوفهٔ اَزگیل می دن.
    28 آبان 01. 14:12

  • Reyhaneh

    + اونجا که من از تحمّل می گم و شما از صبر، همونجا صفمون از هم جداست. + من دارم تحمّل می کنم.
    29 آبان 01. 22:08

  • Reyhaneh

    + یکی باشه دوتار بزنه.. من، گریه کنم، سکوتم بشکنه.. غمباد شده باز.. تار به تارِ گلوم فریااااد می خواد..
    29 آبان 01. 22:14

  • Reyhaneh

    + اللّه، نام و نشونم تویی، پناه و مرهم تویی، کارمو به فردا ننداز، کارمو به فردا ننداز..
    29 آبان 01. 22:26

  • Reyhaneh

    + ی دردِ مشترک، همهٔ ما رو به اینجا کشونده.. آره، اینو مطمئنم.
    1 آذر 01. 17:46

  • Reyhaneh

    + دلم می خواد عینِ دختربچّه ها، عینِ بچِّگیم بشینم زار زار گریه کنم. + شاید خدا با دیدنِ اشکایِ ی دختربچّه، زودتر دلش به رحم بیاد..
    1 آذر 01. 21:50

  • Reyhaneh

    برایِ فرار از سرما آمده ام اينجا، نه برایِ سرگرم كردنِ شما يا لذّت بردن از مصاحبت تان.
    + بلندی هایِ بادگير_امیلی برونته

  • Reyhaneh

    + دیگه خیلی وقته هیچکدوم از اون آرزوها رو ندارم. دیگه خیلی وقته رؤیا ندارم. دیگه خیلی وقته زندگی ندارم. ++ کاش منم مثلِ خدا می تونستم آرزو و رؤیاهامو بسازمو زندگی کنم.. + آره من و خدا خیلی با هم فرق داریم. اون رؤیاهاشو زندگی کرده، من؛ نه.. امّا ی چیزی رو خووب می دونم. من، آرزو و رؤیایِ خدا بودم.. که الان هستم.. آره.. ولی دارم گند می زنم به زندگی ش..
    5 آذر 01. 00:37

  • Reyhaneh

    + دیدنِ کسایی که تعصّبی رو قومیّت، و رسم و رسوم و آیینش و.. ندارن، بسیار بسیار واسه من جایِ شُکر داره. از صاحبِ گردشِ ایّام تقاضامندم از این مدل آدمایِ قومیّت گرایِ بخصوص متعصّب رو سرِ راهم قرار نده. اینجور آدما، حسِّ قومیّت گرایی و.. بر ملّیّت گرایی، رو قطعاً ترجیح می دن؛ حتّی اگه توو خودشون مشکل ها داشته باشند. اینجور آدم ها، در بندِ عقاید نیز هستند. بحثِ ریشه و ذات و.. با تعصّب فرق داره. به ریشه نیاز داریم تا خودمون رو بهتر بشناسیم. امّا تعصّب، اختلال در شناختِ آدمی ست.. بدبینی، کج رَوی.. ناشی از تعصّب است.
    11 آذر 01. 20:36

  • Reyhaneh

    + دارن خلافِ پست هاشون عمل می کنن. : )
    11 آذر 01. 23:34

  • Reyhaneh

    + خدا، از روحِ خودش در ما دمیده. نفختُ فیه مِن روحی.. این یعنی وجودِ ما از خدا ست. یعنی خدا در منه. من، نشونه ای از خدا م. یعنی زیبایی در منه.. می خوای خدا رو دوست داشته باشی و بشناسی.. اوّل باید خودتو دوست داشته باشی و بشناسی.. آدمی که خودشو دوست نداشته باشه و نشناسه.. قطعاً نمی تونه کسی دیگه رو هم دوست داشته باشه و بشناسه! محبّت و معرفت، در گرویِ همند؛ و نفرت و جهل، همزادِ هم.. + و خدا، کسی که در ما دمیده.. زیباست. پس وجودِ ما که در گِرویِ او ست هم زیباست. دست بر این وجود نبر، صورت و سیرت را به هزار غَلّ و غَش نیاویز.. که تو از زیبایی، دمیده شده ای! خدا، در تو دمید.. و تو اَشرفِ مخلوقات شدی.. در صورت، در سیرت.. در خود سِیر کن، خود را بشناس.. تا به زیبایی، تا به خدا برسی..
    + 11 آذر 01. 23:55

  • Reyhaneh

    + نماز و انجامِ شرع و فرائض به کنار.. امّا آدم تا درد نَکِشَد خدا را آنگونه که باید نخواهد فهمید! و این با رنج، فرق دارد. رنج، زحمتِ جسم است و درد، زحمتِ روح! و آنگاه که روح به درد آید، پرده ای از پرده هایِ حجابش؛ کنار خواهد رفت..
    12 آذر 01. 00:10

  • Reyhaneh

    + من، گاه اینگونه تو را عبادت می کنم خدایِ من؛ با نوشتن! من، با نوشتن از تو، تو را عبادت می کنم.
    12 آذر 01. 1:17

  • Reyhaneh

    + آنه شرلی می گفت: با پتویِ چهارخونه نمی شه خوابایِ قشنگ دید.
    ++ آه آنه، با پتویِ گُلدار مخملیِ رنگ به رنگ هم نمی شه.. می دونی این چهاردیواری هست که نمی ذاره خوابِ قشنگ ببینی، نه پتویِ چهارخونه..
    12 آذر 01. 1:24

  • Reyhaneh

    + آرزوهامو خاک می کنم، یکی پس از دیگری.. شاید در جهانِ دیگر.. به ثمر بنشینند.. برایِ کسی که دیگر؛ من نیستم!
    12 آذر 01. 23:39

  • Reyhaneh

    + کاش سیستمِ اینجا اینجوری هم می بود که می شد پستامون رو فقط توو صفحه خودمون بذاریم.. نه که بره عمومی.. از این لحاظ، هیچ علاقه ای به عمومی ندارم..
    12 آذر 01. 23:50

  • Reyhaneh

    + این مملکت از بیرون(واقعیّت) و درون(مجازی)، داغونه داغون.. خداییش اینا چیه.. شرم آوره.. خیرِ سرشون ی عدّه شون مثلاً تحصیل کرده هم هستن. حتماً توو تورقوزآبادِ سُفلی مدرک گرفتن.. ی ماسماسک افتاده دستشون و.. نقاب زنان توو توهّم و کثافتِ خودشون می تازونن..
    15 آذر 01. 00:50

  • Reyhaneh

    + امشب، قبلِ اینکه از خدا عذرخواهی کنم، از قلبم، مغزم، دستام، پاهام، چشام.. از خودم عذرخواهی کردم. + خدا، نیازی به عذرخواهیِ من نداشت و نداره. شرمندگی چیزیه که آدمو اذیّت می کنه، نه خدا رو. من، شرمندهٔ خودمم.. وجودِ نازنینِ من، امشب، با تو مانندِ طفلی نیازمندِ توجّه رفتار کردم.. امیدوارم با همهٔ سختی که بهت دادم.. ی روز بتونیم باهم کنار بیاییم..
    15 آذر 01. 1:10

  • Reyhaneh

    + من، دلم گریهٔ تنهایی می خواد.. مگه می شه از این حال گذشت.. خلسه س.. بخون بانو.. بخون که کُنجِ غم و کُنجِ شب، هر دو در من به اَثر افتاده ست عمری.. بخون توو این بارونِ به تَن زده.. بخون.. من، دلم گریهٔ تنهایی می خواد..
    15 آذر 01. 1:18

  • Reyhaneh

    + انگشتِ اشاره ام دوباره لمس می کند.. با هر لمس، واردِ دنیایِ صفر و یکی می شوم که شاید تا قبل از آن چنین دنیایی را لمس نکرده بودم، آن هم از پشتِ یک صفحهٔ شیشه ای! دنیایی که با اشارهٔ انگشت، مدام جابجا می شود، اینجا با انگشت اشاره ای می توان تخریب کرد، ساخت، نما و جلوه و جلوه ها داد.. کاخِ آرزوها بنا کرد.. و در کنارش با همان انگشت اشاره، خانه و کاخِ آن دیگری را فرو ریخت! اینجا در این دنیایِ صفر و یکی، می توان صاحبِ هزار و یک نقاب و هزار و یک شب بود! می توان ادیب بود و شاعرپیشه.. حتّی اگر شعری از آن ت نباشد.. و با طوماری از رقصِ کلمات، می توان دِلِی دِلِی کُنان، در کوچه پس کوچه هایِ این دنیا، همچون دوره گردی آوا و نوایی ساخت و به رهگذرانش داد.. می توان طبیب بود و نسخهٔ دردهایی را پیچید که گاه درمانشان با چند حبّه کلمه، کمی آرام می گیرد. می شود مهندسی کرد و با طرح و سازه ای مُنَقَّش به رنگ و کلمات، فرو ریخته خانه ای از آدمی را دوباره برایش بنا کرد.. و می توان هرکه و هرچه بود.. انسان ها و یا حیوان ها.. حالا من، درونِ یکی از همین کوچه پس کوچه ها هستم.. در سکوت، انگشت به انگشت، سرگردان..به دنبالِ چه، که.. نمی دانم..
    17 آذر 01. 15:17
    ++ ادامه دارد..(نیاز به ویرایش)

  • Reyhaneh

    + به خود مشغول شدم.. از این اشتغال به افتعال و انفعال، اشتعال، و به ا ن ف ص ا ل رسیدم. بی خود شدم..
    17 آذر 01. 23:24

  • Reyhaneh

    + پستای کلوب، ی چیز دیگه بود..
    17 آذر 01. 23:53

  • Reyhaneh

    + از آدمایی که نوشته هاشون ستایشِ تنهاییه، خوشم می آد.( یعنی واسه م خیلی قابلِ احترام ترن). اینا خوووب فهمیدن آدمی به دردِ آدمی نمی خوره.. اینا خوووب از تظاهر و مشتقّاتش سر در می آرن.. اینا، درکی بالاتر از درکِ این جماعت آدمی دارن.. ++ آدما شاید به رنجِ هم بخورن، امّا به دردِ هم نه. به قولِ حافظ: سینه، مالامالِ درد است، ای دریغا مَرهَمی..
    19 آذر 01. 23:24

  • Reyhaneh

    + کلمهٔ جدیدی که دیشب یاد گرفتم و رفت توو فرهنگِ لغاتِ ذهنم رو دارم بهش فکر می کنم.. کلمه ای که نشستم عینِ ی فرمول رمز، پِیِ اش رو گرفتم ببینم چی به چیه.. و خب بنظرم این از خوش شانسیایِ من بود که با این کلمه آشنا شدم. + همیشه که نباید با آدما آشنا شد.. گاهی آشنایی با ی کلمه س که یا دنیاتو ی حال و هوا و رنگِ دیگه بهش می ده.. یا کلاً تو رو واردِ ی دنیایِ دیگه می کنه..؛ حالا یا خوب یا بد.. به هرحال که.. + شوپه از آشنایی با تو خرسندم.
    20 آذر 01. 21:53

  • Reyhaneh

    + من خواستم به دنیا بیام؟ من این زندگی رو خواستم؟ من خواستم توو این جسم باشم؟ من این شرایط رو خواستم؟ من این سرزمین و دین و.. خواستم؟ + بله، تو خواستی، به اختیار و در صحّتِ عقل و سلامت. _ امّا من این حرف رو قبول ندارم. تا جاییکه حافظه یاری می کنه خدا توو اون عالم(عالمِ ذَر) منِ بالقوّه رو از صف کشید بیرون. قالبایِ مختلفی از منو توو شرایطِ مختلفِ مالی و جسمی و روحی و جغرافیا و مذهبی و.. بهم نشون داد. گفت: یکی رو انتخاب کن تا بالفعل بشی و موجود! و شکل پیدا کنی! خووب دقّت کردم.. همهٔ قالبایِ خودم در شرایطِ مختلفِ جسمی، روحی، مالی و و و.. برایِ یک موجود شدن! هر یک بدتر از دیگری بود. و من اونجا بود که باید انتخاب می کردم. بینِ بد و بدتر! خب.. بد رو انتخاب کردم، گزینهٔ بهتری نبود. اونجا بود که فهمیدم اختیار و انتخابِ زندگیِ خودم.. اینکه من، خودم این زندگی و این شرایطارو خواستم یعنی چه!! بله، ما اختیار هم داریم، امّا اختیار در طولِ اجبار!
    20 آذر 01. 22:39

  • Reyhaneh

    + من، از نواده هایِ نگهدارم. خون و خویِ نگهدار توو وجودمه. امیدوارم از اون دنیا بهم افتخار کنی که اگه ی روز این اتّفاق افتاد.. + منتظرِ اون شرایطم.. و فقط 9 تیر، فقط 9 تا کفایت می کنه تا خَلَف بودنمو ثابت کنم..
    21 آذر 01. 11:29

  • Reyhaneh

    + حساب کردم تعداد کاربرایی که اینجا از وجودشون خوشم می آد و با دیدنِ پستاشون اَه بازم این.. نمی گم و.. از تعدادِ انگشتایِ دست کمترن! + امّا خب مهم کیفیّته.. و حسِّ خوبی که می گیرم.. ++ هرچند نمی شه اشاره کنم.. امّا قلباً مرسی که هستین..
    21 آذر 01. 13:40

  • Reyhaneh

    +.... چیزای دیگه می خواستم بگم.. چیزایی که شدن اشک..
    21 آذر 01. 21:57

  • Reyhaneh

    + دلم نوشته هایِ خودمو وسطِ کتاب درسیام می خواد.. دلم می خواد دخترِ اون روزام بیاد و منو بغل کنه..
    21 آذر 01. 22:05

  • Reyhaneh

    + کاش آهنگی که خیلی وقته دنبالشم به دستم می رسید.. متأسّفانه هیچ جوره دانلود نشد.. آه، جنابِ گروبن؛ صدایِ شما عینِ دمنوشیه که شبایِ طولانیِ زمستونی نووشِ وجودم می شه..
    22 آذر 01. 18:21

  • Reyhaneh

    + یکی روضه بخونه، روضهٔ بدبختیامون.. من، خیلی دلم پُره.. خیلی بغضِ گلوگیر دارم.. نمی تونم گریه کنم، قلبم، چشام.. عینِ ی تیکّه سنگ شدن..
    22 آذر 01. 22:43

  • Reyhaneh

    + الان جیغ کشیدم.. و فقط کائنات شنید.. الان بغضم ترکید.. گریه کردم.. و فقط کائنات فهمید..
    ++ تو ذهنم کاج یعنی ی تیکّه از جهنّم.. یعنی هیزمِ جهنّم..
    22 آذر 01. 22:50

  • Reyhaneh

    + سلام، صبح بخیر جهنّم.
    25 آذر 01. 8:14 ++ اینجا به وقتِ جهنّم.

  • Reyhaneh

    + قرصای صورتی بهم چشمک می زنن.. و من همچنان مقاومت می کنم..
    + خودکشیِ تدریجی..
    25 آذر 01. 8:23

  • Reyhaneh

    + من حالم خوب می شه.. من حالم خوب می شه.. خوب می شم.. من خوب می شم.. خوب می شم..
    ++ انقدر گریه کردم که دلم نمی خواد وقتی خوب شدم، حتّی گریه از سرِ شوق داشته باشم..
    + عکس که دانلود شد.. استاد ش.. چقدر جاافتاده تر شده بود.. امّا اون استادِ از آب گذشته مون..، استاد س، همونجور مونده بود مو قشنگ..؛ یعنی اونا هنوز منو یادشونه.. خصوصاً استاد ن.. قطعاً یادشه.. ای کاش از حافظه همشون پاک می شدم.. بجز استاد ش.. همیشه برام قابل احترام بود و هست..
    26 آذر 01. 22:44

  • Reyhaneh

    + نباید به این موضوع فکر می کردم، نباید.. خدایا بهم اطمینانِ قلبی بده.. راضی م کنه ایندفعه به رضا و خواستِ خودم.. می دونم اگه بخوای سخت بگیری، بد می گیری.. الان وقتشه.. یعنی خیلی وقت پیش وقتش بود، امّا.. بگیر.. سختشو بگیر، منو از انتظار دربیار..
    29 آذر 01. 22:14

  • Reyhaneh

    + غم رفته توو جِلدَم.
    29 آذر 01. 22:16

  • Reyhaneh

    + دیوارِ اتاقم از خیلی آدما واسه م قابلِ احترام تره.
    11 دی 01. 22:49

  • Reyhaneh

    + هرچی آدمای دور و برم زیادتر بشه، بیشتر حسِّ ناامنی می کنم. واسه م فرقی نداره واقعی یا مجازی.
    14 دی 01. 16:57