..
تو هم از ما نبودی، آنکه ذاتِ درد را باید صدا باشد
و یا با من چنان هم سفرهٔ شب، باید از جنسِ منُ عشقُ خدا باشد
تو هم از ما نبودی
تو هم مؤمن نبودی بر گِلیمِ ما و حتّی در حریمِ ما
..
ای آوار
ای سیلِ مصیبت بار
شوکرانِ عشقِ تو که در جامِ قلبِ خود نوشیده ام،
خواهدَم کُشت.
و آتشِ این همه حرف در گلویم،
که برایِ بَرافروختنِ ستارگانِ هزار عشق، فزون است؛
در ناشنواییِ گوشِ تو
خفه ام خواهد کرد!
..
گفتنی ها کم نیست، من و تو کم گفتیم مثلِ هذیانِ دَمِ مرگ؛
از آغاز، چنین دَرهم و بَرهم گفتیم
..
من و تو حق داریم در شبِ این جنبش، نبضِ آدم باشیم
من و تو حق داریم که به اندازهٔ ما هم شده با هم باشیم
گفتنی ها کم نیست
مَردی که می نویسد،
افسون و جادوهایِ زیادی بلد است.
گویا ساختمان ها، کنگره ها و محصولات؛ کافی نیستند.
گویا ماشین ها، کشتی ها و جنگ ها کافی نیستند.
با اسباب و اثاثیّهٔ دستِ دوّم، درخت می سازد.
نویسنده، ذاتاً کلاهبردار است!
عزیزم،
تو همان مَردی.
+پدرِ من، مرگه. مادرِ من، مرگه. برادرِ من، مرگه. خواهرِ من، مرگه. عشقِ من، مرگه. خدایِ من، مرگه. و زندگیِ من، مرگه مرگ.. به مرگ، به اینهمه مرگ در خود، می اندیشم.. و جان میگیرم.. من دوباره به مرگ، به آنهمه خوشبختی برمیگردم..
5 12 01
هنوزم چشمایِ تو مثلِ شبایِ پُرستاره ست
هنوزم دیدنِ تو برام مثلِ عمرِ دوباره ست
..
هنوزم با تو نشستن به همه دنیا می ارزه
امّا افسوس تو رو خواستن، دیگه دیره دیگه دیره
..
دوریِ بینِ من و تو، دوریِ باغ و تماشاست
دوریِ بینِ من و تو، دوریِ ماهی و دریاست
امّا افسوس تو رو خواستن، دیگه دیره دیگه دیره
ولی افسوس به نخواستن، دلم آروم نمی گیره نمی گیره
قلبِ تو، قلبِ پرنده، پوستت امّا پوستِ شیر
زندونِ تَنو رها کن، ای پرنده، پَر بگیر
اون وَرِ جنگلِ تَن سبز، پشتِ دشتِ سر به دامن
اون وَرِ روزایِ تاریک، پشتِ این شبایِ روشن
برایِ باورِ بودن جایی شاید باشه شاید
..
حرفِ تنهایی، قدیمی امّا تلخ و سینه سوزه
اوّلین و آخرین حرف، حرفِ هر روز و هنوزه
تنهایی شاید ی راهه، راهیه تا بی نهایت
قصّهٔ همیشه تکرار، هجرت و هجرت و هجرت
امّا توو این راه که همراه جز هجومِ خار و خس نیست
کسی شاید باشه شاید، کسی که دستاش قفس نیست
قلبِ تو، قلبِ پرنده، پوستت امّا پوستِ شیر
زندونِ تَنو رها کن، ای پرنده پَر بگیر
توو فکرِ یک سقفم، یک سقفِ بی روزن، یک سقفِ پابرجا محکم تر از آهن
سقفی که تَن پوشِ هراسِ ما باشه، توو سردیِ شب ها لباسِ ما باشه
..
زیرِ این سقف با تو از گُل از شب و ستاره می گم، از تو و از خواستنِ تو می گم و دوباره می گم
زندگیمو زیرِ این سقف با تو اندازه می گیرم، گم می شم توو معنیِ تو، معنی تازه می گیرم
سقفمون افسوس و افسوس، تَنِ ابرِ آسمونه، ی افق ی بینهایت کمترین فاصله مونه
..
شاید که قطره ای چکد از خورشید
فانوس راهِ پرتِ شبی گردد
مهتابِ خیس، رویِ زمین ماسَد
شعری شکفته روی لبی گردد
شاید که باد، عطرِ تنِ او را
از لایِ در به بسترِ من ریزد
از رویِ برگ هایِ گُلِ زنبق
آوازهایِ گم شده برخیزد
شاید شبی کنارِ درختِ کاج
آوایِ گامِ او شکند شب را
..
تو روزنهٔ نوری در خانهٔ ظلمت پوش
دیباچهٔ آوازی بر متنِ شبِ خاموش
چیزی به من از باران، چیزی به من از پرواز
چیزی به من از گریه، چیزی به من از آواز
می بخشی و می خوابی بر بستری از اعجاز
می مانم و می رویم در سنگرِ یک آغوش،
بر متنِ شبِ خاموش
شب، حوصله می سوزد وقتی که تو در خوابی
ظلمت، همهٔ دنیاست وقتی تو نمی تابی
..
Reyhaneh
+ دیوارِ اتاقم از خیلی آدما واسه م قابلِ احترام تره.
11 دی 01. 22:49
Reyhaneh
+ هرچی آدمای دور و برم زیادتر بشه، بیشتر حسِّ ناامنی می کنم. واسه م فرقی نداره واقعی یا مجازی.
14 دی 01. 16:57