نه همنشین بدی بوده ام نه یار بدی
به پای هیچ نشستم عجب قمار بدی

همیشه سالِ نکو ازبهارآن پیداست
بَدا که بخت من افتاده در بهارِ بدی

روا نبود که درماغریبه رخنه کند
عجب رفاقت تلخی چه روزگار بدی

مرا نبخش اگر ازتو بگذرم روزی
اگر که درتو زمن مانده یادگار بدی

میان برزخ و دوزخ نشانده‌ای مارا
درانتظار عذابم چه انتظار بدی