روزی به دیدارم خواهی‌ آمد
که دیگر نمی‌‌شناسمت
من با پیراهنی ساده
آشفته حال
خیره به خالی‌ دنیا
با خودم غریبه
با دیگران غریبه‌تر
جایی‌ نشسته‌ام که نمیدانم کجاست
تو چون همیشه با وقار
با تردید نگاهم میکنی‌
شاخه گلی‌ روی زانوانم میگذاری
سری تکان می‌‌دهی‌ و می‌‌روی ...
من ... خیره به خالی‌ دنیا
به ناگهان، رفتنت را می‌ شناسم ‌‌...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌