دختر زیبای پاییز 4-31
مریم، چشماتو باز کن، منو ببین، پاشو بریم درمانگاه..........پاشو دختر خوب
خوبم، بریم خونه.
باشه، بلند شو.... بلند شو بریم خونه
سوار ماشین شدم و راه افتادیم به طرف خونه، لرز داشتم، سرد نبود اما من میلرزدم
مریم داری میلرزی، سردته؟
اووهوم ....
الان میرسیم خونه یکم تحمل کن تا چند دقیقه دیگه میرسیم...
اون شب با همه‌ی داستانش گذشت، بعد اون ماجرا یکی دوبار دیگه با شدت کمتر حالم بد شد . دکتر بهم گفت بخاطر فشار عصبی و استرس دچار شوک میشی که به مرور زمان رفع میشه.
بعد چند هفته ، جواد بهم گفت با خونوادش صحبت کرده و تصمیمشو واسه ازدواج گفته و قرار شده مامانش تماس بگیره خونه و با مامان صحبت کنه و قرار بزارن واسه روز خواستگار.
بهش گفتم ...
مطمئنی از تصمیمت؟ راهیه که برگشت نداره !!!
تو مطمئن نیستی؟ به چی شک داری؟ من! احساس و علاقه‌ام ! به چی مریم....
هیچکدومش جواد اما خونواده‌ها........
اما و اگر نداره، ما بخوایم کسی نمیتونه جلومونو بگیره مریم . باور کن حرفمو
خونواده ها قول و قرارهاشونو گذشتن و یک روز از روزهای زیبای اردیبهشت ماه، جواد همراه خونواده اومدن خواستگاری............