«لا تُغرِّبْ أحَدًا رَآك وَطَنًا.»
غریب مدار
آن را که
آغوشت وطنِ اوست..
شیرینی فراق کم از شور وصل نیست
گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر
«دیدم که پوست تنم از انبساط عشق ترک میخورد.»
به یک نگاه مرا گرم شوق ساخت ولی
در انتظار نگاه دگر گداخت مرا ...
پرسید عشق چگونه است؟ گفتم اگر در خاک قلبت دانهای از مهر کسی کاشته شود، درختی در سرتاسر دشت سینهات ریشه میکند، که شاخ و برگش به تمام وجودت خواهد پیچید. هر لحظه در تو رشد میکند و روزی که به بار بنشیند، نگاه سرسبزی از امید را به چشمانت هدیه میدهد، کام لحظههایت را چنان شیرین میکند، که تلخیها و رنجهای گذشته را فراموش خواهی کرد، و میوهای سرخ را بر روی لبهایت مینشاند، تا لبخندت زیباترین لبخند جهان باشد ...
زیرِ بارِ عشق؛
قامت راست کردن ساده نیست!
موجها باری گران بر دوشِ دریا میکشند!
در جوی زمان، در خواب تماشای تو می رویم
سیمای روان، با شبنم افشان تو می شویم
عاشقی را چه نیازیست به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
ای چشم تو دلفریب و جادو
در چشم تو خیره چشم آهو
در چشم منی و غایب از چشم
زآن چشم همیکنم به هر سو
صد چشمه ز چشم من گشاید
چون چشم برافکنم بر آن رو
چشمم بستی به زلف دلبند
هوشم بردی به چشم جادو
هر شب چو چراغ چشم دارم
تا چشم من و چراغ من کو
این چشم و دهان و گردن و گوش
چشمت مرساد و دست و بازو
مه گر چه به چشم خلق زیباست
تو خوبتری به چشم و ابرو
با این همه چشم زنگی شب
چشم سیه تو راست هندو
سعدی به دو چشم تو که دارد
چشمی و هزار دانه لولو
قسم به شعر نگاه و ترانه چشمت
پر است دفترم از عاشقانه چشمت
میان سینه تکاپوی دل تماشاییست
همیشه وقت عبور از کرانه چشمت
دلم گرفته دوباره، برای لبخندت
دلم گرفته دوباره، بهانه چشمت
بیا و آتشی از نو به جان من انداز
ز آذرخش نگاه و زبانه چشمت
شب آمدهست و نگاهم نمیرود درخواب
به شوق اینکه نهم سر، به شانه چشمت
مرا هراسی اگر باشد این فقط، که مرا
خدا نکرده برانی، ز خانه چشمت
♥️🍃
•
-چیشد عاشقش شدی؟
+وقتی بهش میگفتم میخوام تنها باشم
می گفت بیا باهم بریم تنها باشیم.