دنیا هیچ تعهدی برای تکرار هیچ لحظهای،
به هیچکس نداده!
از ثانیههات لذت ببر...
وقتی میمیریم،
ما را به اسم صدا نمیکنند
و درباره ما میگویند: جسد کجاست ؟
و بعد از غسل دادن میگویند: جنازه کجاست؟
و بعد از خاک سپاری میگویند: قبر میت کجاست؟
همه لقب ها و پست هایی که در دنیا داشتیم،
بعد از مرگ فراموش ميشه؛
مدير، مهندس، مسؤول، دکتر، بازرس...
پس فروتن و متواضع باشیم... نه مغرور و متكبر!
عارفی گفت : آنچه از سر گذشت ؛ شد سرگذشت!!!
حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!!
تا که خواستیم یک «دو روزی» فکر کنیم!!!!!!!
بر در خانه نوشتند؛ درگذشت...
گفتم: شاعرم!
گفت: دوست دارم کتاب شعرت را ورق بزنم
گفتم: دست بکش لای موهایت.
میخوام انقدر با من راحت باشی که وقتی کنار منی به موسیقی مورد علاقهت گوش بدی و جوری که دوست داری لباس بپوشی.
وقتی خواستی باهام حرف بزنی فکر نکنی مزاحمی، بدونی که من همیشه باحوصله به تمام حرفها و نگرانیهات گوش میدم و براشون ارزش قائلم.
چیزهایی که توی سرت میگذره رو بهم بگی.
در حالی که دستات توی دستامه ترسهات رو باهام قسمت بکنی.
من فقط میخوام تو راحت باشی و آروم.
هیچ چیزی در این دنیا به اندازه این که سرت به کار خودت باشه
و با کار دیگران کاری نداشته باشی،
برات آرامش به ارمغان نخواهد آورد…
دلنوشته خود نویس برای خودم :
سالها گشتم و گشتم
پی گمشده ایی میگشتم
پی گمشده ایی می گشتم که شادیش برام زندگی و غصه اش برایم از بین رفتن بود .
بالاخره روزی این گمشده مجهول رو پیدا کردم .
.
.
.
این گمشده مجهول خودم بودم
قسم به قلم ،
آنگاه که عاجزانه دردست می نشیند
تا شاعرانه ،
از عاشقانه ها بنویسد..
و مهربانی را..
به وسعت عشق ترسیم نماید...
افکار پریشان را سبز..
وعشق را بر بلندای قله دوست داشتن می نشاند...
و نویسنده را..
به اوج لذت خلق اثری زیبا ودلنشین می رساند..
آنگاه که درتاریکی شب
تنهایی را در گوشه دفتربه شکل غریبی نقاشی می کند...
خداراجای هر دلبر؛
وعشق را..
فارغ ارنقش تن و بدن ، بی خواب وبی شهوت به بسترمی کشاند...√!
دلنوشته کوتاه برای مادر
“مادرم” پاییز شد تا مرا بهاری کند،
خدایا، حال و هوای هیچ خانه ای را زمستانی نکن..
_-_-_--امیر----_-_-_
لااااااااااایک
حامدددد