ما وقار کوه را گاهی به کاهی دیدهایم
ماورای آنچه میبینید، گاهی دیدهایم
سالک روشن دلیم، از گم شدن تشویش نیست
جای پای دوست را در کوره راهی دیدهایم
عاشق بی پا و سر شو، چون که بسیار از فلک
کجرویها در بساط کج کلاهی دیدهایم
رنگ و رو ای گل دلیل لطف باطن نیست، نیست
این کرامت را گهی هم در گیاهی دیدهایم
ای کواکب خیره چشمی بس ؛ که در گردان سپهر
چون شما ها هم ؛ گذشت سال و ماهی دیده ایم
رنگ و رو ای گل دلیل لطف باطن نیست نیست
این کرامت را گهی هم در گیاهی ؛ دیده ایم
ای بهدست آورده قدرت کار خلق آسان مگیر
عالمی در خون کشیدن ز اشتباهی دیدهایم
از نوای بینوایان اینقدر غافل نباش
بارها تاثیر صد آتش، به آهی دیدهایم...
معینی کرمانشاهی