دختر زیبای پاییز 1-32
انگار قلبمو فشار میدادن و راه نفسمو بسته بودن، رفتم تو اتاق و منتظر تلفن جواد شدم
زندگی یه بلاتکلیفی، یه درد بزرگ رو پیش روم گذاشته بود چیزی که نمیدونستم چکار کنم.
از رفتن عمو با اونهمه فاز منفی و بد، اون افکار مزخرف تعصبی خوشحال شدم. فضای خونه آروم شد. دایی و عمو کوچیکه با بابا و مامان صحبت کردن که به این مزخرفات گوش ندین و اگه این دوتا جوون همو دوست دارن بزارین برن سراغ زندگیشون. دایی گفت تا شنیدن جوابشون صبر کنین و فکر.
دایی همیشه برام قوت قلب . مینا و مینو کنارم بودن و بهم دلداری میدادن و سر به سرم میزاشتن و سعی میکردن منو از استرس و نگرانی دور کنن.
دایی موقع رفتن صدام کرد و باهام حرف زد
مریم دایی، نگران نباش همه چی درست میشه. فقط از الان درست نیست دیگه تو به جواد زنگ بزنی، بزار با خونوادش به توافق برسه خودش تماس بگیره. نگران نباش عزیزم .هرچی خیره همون بشه.
اون شب از جواد خبری نشد.منم به توصیه دایی بهش زنگ نزدم.
به محض ورودم به شرکت، همه بهم تبریک میگفتن.
مبارک باشه خانم مروتی.خوشبخت بشین.
مبارک باشه خانم مروتی . بالاخره جواد موفق شد...