چه شـوقی دارم امشب
خـدا پشت در، ایستـاده
دنبال زنگ واحـدِ مـا می گردد
با این که گفته بودم واحد یک اما ...
دوست دارم اشتباهی همه ی زنگ ها را بزند
همسایه ها همه بیرون بیایند
و خــدا اسم مـرا
رو به تک تک پنجـره ها تکـرار کند
و فردا صبح، هر که پرسید خــدا با شما چه کاری داشت؟
بگویم
فــامیـلیــم ...✨❤️✨
تا یه سِنـی
دلت میخواد یکیـو داشته باشی که پیشت باشه،
که پایه باشه،
که درکت کنه،
که بتونی ساعتها کنارش بدون نگرانی از چیزی حرف بزنی،
از اون سن به بعد،
دیگه حوصلهی پیدا کردن هیچکس و نداری ...
ترجیح میدی با خـودت تنهــا بمونی و ...
سکـوت باشه و سکـوت .
بازی زندگی و
اونایی میبَرن که تو همون سن آدمشونو پیدا کردن 🥺 💖
چه دنیـــای عجیبـی است!
مـن اصـلا کاری به هیچـــکس نـدارم
امـا همیـن بـی آزار بـودن مـن،
و با خــودم بـودن، باعث می شـود که
همـه دربـاره ام کنجــکاو شــونـد ...
من معلّـم هستم
زندگی ، پشت نگاهم جاریست
سرزمین کلمات ، تحت فرمان منست
قاصدک های لبانم هر روز سبزه ی نام خدا را به جهان می بخشد
من معلّــم هستم
گرچه بر گونه ی من سرخی سیلی صد درد ، درخشش دارد
آخرین دغدغه هایم اینست :
نکند حرف مرا هیچ کس امروز نفهمید اصلاً؟
نکند حرفی ماند؟
نکند مجهولی روی رخساره ی تن سوخته ی تخته سیاه جا مانده ست؟
من معلّــم هستم
هر شب از آينه ها میپرسم :
به کدامين شيوه؟
وسعت ِيادِ خدا را
بکشانم به کلاس؟
بچه ها را ببرم تا لب ِدرياچه یِ عشق؟
غرق ِدریایِ تفکّر بکنم؟
با تبسّم يا اخم؟
با یکی بود و نبود، زیر یک طاق کبود؟
یا کلاغی که به خانه نرسید؟
قصّه گویی بکنم؟
تک به تک یا با جمع؟
بدوم یا آرام ؟
من معلّــم هستم
نيمکت ها نفس گرم ِقدمهایِ مرا میفهمند
بال هایِ قلم و تخته سياه
رمز ِپرواز ِمرا میدانند
سيب ها دست ِمرا میخوانند....
من معلّــم هستم
درد ِفهميدن و فهماندن و مفهوم شدن
همگی مال من است....
ســانــدرا
خوب من که گفتم معین پاکه. تو توهم زدی
حالا کفتر معین کاکلی بوده .
کلا دوروبریات همه نا اهل هستن. مواظب خودت باش
شایدم معیــن کفترش روپایی میزده میخواسته ببره، نشونش بده
سایه
شاید