این روزها
با ابرهای آسمان گریه می کنم
بید مجنون ِ خیس ِ خیال را غرق بوسه می کنم
برای شمعدانی های کنج ِ حیاط فال می گیرم ... فال ِ حافظ!
...
این روزها
هر لحظه
به تو سلام می دهم ...
این روزها
با ابرهای آسمان گریه می کنم
بید مجنون ِ خیس ِ خیال را غرق بوسه می کنم
برای شمعدانی های کنج ِ حیاط فال می گیرم ... فال ِ حافظ!
...
این روزها
هر لحظه
به تو سلام می دهم ...
دیوانه شده ام
بی تو
م درجزی
دیـوانـه شـدم در طلبت بس که به دیــوان
هی فــال زدم، فــال زدم، تا تـــو بیـایـی ...
"حـافــظ " خبـری از تـو ندارد که بگوید !
میترسـم از این بی خبــری، مـاه رهایی
تکه تکه با تو نبودن ها را
کنار ِ هم که می گذارم
"من" را می بینم
من ِ بی تو را
م درجزی
هر سالی که میگـذرد
تکه ای از ما در آن سال جا میمانـد
تو را نمیدانـم
اما من در سالی که گذشـت
مثل تکه های یک پازل به هم ریختـم
و در ایـن واپسیـن لحظات
هر چه جستجو میکنـم
نمیدانم کدام تکه ام در کدام لحظه جا مانـده !
که اینگونه سردرگم و دلتنـگ به سر میبـرم ...
م درجزی
دیـواره ی خانه ی تنهایی ام کوتاه است
اندازه ی گودالی به عمق ِ همه روزهای از دست رفته ...
سنگی از زمان بردار
و بر خواب ِ سنگین ِ تنهایی ام بکوب
م درجزی
ســانــدرا
دیـواره ی خانه ی تنهایی ام کوتاه است
اندازه ی گودالی به عمق ِ همه روزهای از دست رفته ...
سنگی از زمان بردار
و بر خواب ِ سنگین ِ تنهایی ام بکوب
م درجزی
سپاسگزارم از حضور ارزشمندتون
زیبا و تأثیرگذار
.
.
بی تو ...
مثل یک درخت تنهام
که دلش از همه خونه
هیشکی جز کلاغ پیری
براش آواز نمی خونه
" رسول یونان "
م درجزی
برای کبوترها همه ، دست تکان می دهم
این روزها
با ابرهای آسمان گریه می کنم
بید مجنون ِ خیس ِ خیال را غرق بوسه می کنم
برای شمعدانی های کنج ِ حیاط فال می گیرم ... فال ِ حافظ!
...
این روزها
هر لحظه
به تو سلام می دهم ...
دیوانه شده ام
بی تو
م درجزی
ســانــدرا
برای کبوترها همه ، دست تکان می دهم
این روزها
با ابرهای آسمان گریه می کنم
بید مجنون ِ خیس ِ خیال را غرق بوسه می کنم
برای شمعدانی های کنج ِ حیاط فال می گیرم ... فال ِ حافظ!
...
این روزها
هر لحظه
به تو سلام می دهم ...
دیوانه شده ام
بی تو
م درجزی
دیـوانـه شـدم در طلبت بس که به دیــوان
هی فــال زدم، فــال زدم، تا تـــو بیـایـی ...
"حـافــظ " خبـری از تـو ندارد که بگوید !
میترسـم از این بی خبــری، مـاه رهایی
م درجزی
من ام دیوانه ای در این دشت ِ دیوانگی
این جا که نیستم!
تو اما، برای ام شعری بخوان ، هرچه دلت خواست
بخوان و فوت کن
پرواز و پروانه شدنش
با من ...
م درجزی
ســانــدرا
من ام دیوانه ای در این دشت ِ دیوانگی
این جا که نیستم!
تو اما، برای ام شعری بخوان ، هرچه دلت خواست
بخوان و فوت کن
پرواز و پروانه شدنش
با من ...
م درجزی
گاهی میان خلوت جمع
یا در انزوای خویش
موسیقی نگاه تو را گوش میکنم
وز شوقِ این محال
که دستم به دست توست
من جای راه رفتن
پرواز میکنم …!
م درجزی
اندکی از یاس ِ دستان ِ تو
و اندک بهاری در نگاه ، حبس می کنم
بدون ِ عطر ِ تو
بی بهار
کدام خاک ِ دل مرده ی جان ، ترانه ی طراوت ِ سـبز بخواند
م درجزی
ســانــدرا
اندکی از یاس ِ دستان ِ تو
و اندک بهاری در نگاه ، حبس می کنم
بدون ِ عطر ِ تو
بی بهار
کدام خاک ِ دل مرده ی جان ، ترانه ی طراوت ِ سـبز بخواند
م درجزی
تو نیستی که ببینی :
چگونه عطر تو ،
در عمق لحظهها جاریست
چگونه عکس تو ،
در برق شیشهها پیداست !
چگونه جای تو ،
در جانِ زندگی سبز است...
غروبهای غریب...
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان
همیشه بیدار است...
تو نیستی که ببینی!
" فریـدون مشیــری "
م درجزی
از تو که دور هستم
گویی از من دورم
بی تو
قصه ای خیالی ام، تکه های بی جان ِ واژه ها ... جا مانده از سالهای دور
که معلومم نیست
هستم یا نه
م درجزی
ســانــدرا
از تو که دور هستم
گویی از من دورم
بی تو
قصه ای خیالی ام، تکه های بی جان ِ واژه ها ... جا مانده از سالهای دور
که معلومم نیست
هستم یا نه
م درجزی
وقتی " تــو " نيستی
نه هست های ما
چونانکه بايدند
نه بايدها...
هر روز بی تو
روز مبادا است!
" قیصــر امیـن پـور "
م درجزی
تکه تکه با تو نبودن ها را
کنار ِ هم که می گذارم
"من" را می بینم
من ِ بی تو را
م درجزی
ســانــدرا
تکه تکه با تو نبودن ها را
کنار ِ هم که می گذارم
"من" را می بینم
من ِ بی تو را
م درجزی
هر سالی که میگـذرد
تکه ای از ما در آن سال جا میمانـد
تو را نمیدانـم
اما من در سالی که گذشـت
مثل تکه های یک پازل به هم ریختـم
و در ایـن واپسیـن لحظات
هر چه جستجو میکنـم
نمیدانم کدام تکه ام در کدام لحظه جا مانـده !
که اینگونه سردرگم و دلتنـگ به سر میبـرم ...
" علـی سلطانـی "
م درجزی
عمری ست سرگردانم
و حالا در پی نیافتن ِ خویش ، سرنوشت را سـرزنش می کنم ...
امروز هـم بگذرد و نیابم ات
سر ِ فردا چه می آید؟
م درجزی
ســانــدرا
عمری ست سرگردانم
و حالا در پی نیافتن ِ خویش ، سرنوشت را سـرزنش می کنم ...
امروز هـم بگذرد و نیابم ات
سر ِ فردا چه می آید؟
م درجزی
مسافر بود و باید راه میرفت
شبِ دلشوره را تا آه میرفت
به سمت سطر سرگردانی عشق
تمام جاده را با ماه میرفت
" لیلا حسنوند "
م درجزی
ماه ،
درد ِ تنهایی را می داند
و
دریا را به سوی خود می خواند ...
م درجزی
............
تبریک برای عطر ِ نسترن ِ نگاه تان
و از بابت ِ افتخار ِ همراهی
بی نهایت
ممنونم
ســانــدرا
ماه ،
درد ِ تنهایی را می داند
و
دریا را به سوی خود می خواند ...
م درجزی
............
تبریک برای عطر ِ نسترن ِ نگاه تان
و از بابت ِ افتخار ِ همراهی
بی نهایت
ممنونم
باعث خرسنــدی بود همــراهی با شمــا
و همنشینی در محفــل صمیــمی واژگــان خـالـــص شعــرتان
از مصـاحبت شمـا لذت بردم
خانه دلتــان همیشـه روشـن
.
هر كس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شكوفه، خوشه گندم به دانه ها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دريا به موج و موج به ريگِ كرانه ها
باران قصيده اي است تر و تازه و روان
آتش ترانه اي به زبان زبانه ها
اما مرا زبان غزلخواني تو نيست
شبنم چگونه دم زند از بي كرانه ها
" قیصــر امیــن پـور "