تو برای من همه چیزی
شبیه خدا بزرگی
عین قرآنِ رو طاقچه عزیزی
مثل سجده ی آخرِ نماز خوبی
مثل لبخندای مادرم دلچسبی
مثل صدای قرآن خوندنای بابام دلنشینی
مثل چشمای خواهرم قشنگی
مثل شعر و غزلِ عاشقونه شیرینی
مثل چای هلِ قند پهلو دلخواهی
مثل طعمِ بستنیِ وانیلی تازه ای
مثل حسِ یخ در بهشت
عصرای تابستون خنکی
تو...کلیشه نیستی
مثلِ عشقای تکراریِ افسانه ها نیستی
شبیهِ بی سرانجامی
دوست داشتنای اساطیری نیستی
تو یه حس تازه ای،
بکر، همیشگی، بی نهایت
هیچی مثلِ تو نیست اما
برای من تو همه چیزی،
همه چیز...!
آدم از عشق چه میخواهد؟
به جز قلبی که برایش بتپد...
به جز نگاهی که
نگاهش را بفهمد
و زبانی که از دوست داشتن
برایش بگوید...
آدم از عشق چه میخواهد؟
به جز حواسی که
برای او باشد...
دلی که تنگش شود
و آغوشی که آرامش کند…
آدم از عشق چه میخواهد؟
به جز یک نفر
که با تمام وجودش نگذارد
نگذارد از تنهایی بمیرد!
همهی پاییز ها خوبند
همهی باران ها عاشقانه اند
همهی خیابان ها با صفا
همهی شهر ها دل انگیز
نه چیزی دلگیر است
نه هیچ غروبی دلتنگ
تمامش بستگی دارد
به یکدیگر
به آدم ها
به همان یک نفر
که امان از همان یک نفر...