شانه ات مجابم میکند
در بستری که عشق تشنگی است
زلالِ شانه های ات
هم چنانام عطش میدهد
در بستری که عشق مُجاباش کرده است.
از تو حرف می زنم
چنان نوبرانه می شوم
که بهار هم
دهانش آب می افتد ...
ناتمام ماند
تمام حرف های
باراني ام
میان کهنه دفتر خاطرات
وقتی گل سرخ خيالت هم
دلتنگي را
از شعرهایم نگرفت
دوست داشتن ات
اسم و رسم من است
گفته بودم؟
بمان
آنقدر که ما
تعریف همیشه باشیم...
دلتنگت شدم
آنقدر که
قلبم به گلایه
نفسم را
تنگ کرده بود..
همین که در گذرند
ستارگانی از آوازهام
حنجره ام را
با صدای تازه خواهم داد
و از بلندی استخوانم
بر حجم بی شکلی، سقوط خواهم کرد
بدنبال چشمان ایستاده ام
خیره در سقف بادگیر یک رویا
خواهم گذاشت
تا آبها
در انتهای صدای خویش بگریند
به رنج ها بنگرید و بیارامید
ای که بر کوه مآوا گرفته اید
که زیبا در گورم انگار
زنده ام
زنده ام مپندارید
نه هرگزم نومید
که رخت به دگر جایها می برند
ساخته های دلم
شکوفه ی آفاق
رنگ هایی را دیده ام
که در برابر دست هایم سوختند
و هیچ نگفتم
تا عماراتی روشن از میان صداها گذشت.
چراغ ها از باریکه ی تب می رسیدند ناله کنان
و بر اندام و صحبت شب کشیده می شدند
چگونه خواهی رفت؟
تو آن دو گناه را چگونه خواهی برد؟
حال که رویای خیس خورده ام
از دشت رو به رو گذاری دارد آرام
بدان گونه که دیده اند صداهای زمین بر آب می گذرند
بیا عشق را
قمار کنیم
نترس
جز دل
چیزی بهم
نمی بازیم ...
چشمانت را ببند
و دستت را
بر روی قلبم بگذار
اینبار خودش می خواهد
به تو بگوید
دوستت دارم ...
تو را دوست دارم
چون بوئیدن غنچه ای
در حال باز شدن
چون رویایی شیرین
بعد از کابوس...
تو را دوست دارم
چون هر سلامی پس از بدرود...
آفتاب من ،
نیم نگاهی از تو کافیست
تا سر ، بلند کند
آفتاب گردانِ پژمردگی های من...!
بگذار دنیای من
پر باشد از تو
بگذار آسمانِ خیالم
ستاره باران شود
از یادت.
با آنکه می دانم نیستی
اما هر روز
کنجِ خلوت دلم
تا آمدنِ آفتاب
بمان
تا روزِ من
بوی بودنت را بدهد.
اگر بازگشتی یادت نرود
خاطره بیاوری برایم
تا جهانم دوباره جان گیرد
پیشانی ام را ببوس
پلک هایت را ببند
هر جا که دلت خواست برو.
من به خاطراتت هم
قانعم
کمی خاطره
کافی ست
برای ماندگارشدن تو
در قلبِ عاشقم.
هنوز درد مرا مرهمی به غیر ِتو نیست
تویی که مرهم یک عالمی، به غیر از من
shiva
عالی
علی