مهرآسا رضایی
۹ پست
۱ دنبال‌کننده
زن، مجرد
۱۳۷۲/۱۱/۰۴
فوق ديپلم
دین اسلام
ايران، آذربايجان غربي
کتاب،قدم زدن

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
پاییز در باد زمزمه میکند:
"می افتم،اما دوباره بلند میشوم".
بازنشر کرده است.
عشق راهی‌ست برای بازگشت به خانه
بعد از کار
بعد از جنگ
بعد از زندان
بعد از سفر
بعد از ...

من فکر می‌کنم
فقط عشق می‌تواند پایان رنج‌ها باشد .
سكوت را مى پذيرم !
اگر بدانم
روزى با تو سخن خواهم گفت ...
تيره بختى را مى پذيرم !
اگر بدانم
روزى چشم هاى تو را خواهم سرود ...
مرگ را مى پذيرم !
اگر بدانم
روزى تو خواهى فهميد
كه دوستت دارم ...
و گفت ؛
-هربار که نِگاهت می‌کنم
جمله‌ای به ذهنم خطور می‌کند؛
در این سرزمین، چیزی هست كه
ارزش زندگی كردن دارد...
بازنشر کرده است.
عصبانی شید، بد اخلاقی کنید یا اصلا هرکاری
دلتون می‌خواد بکنید ولی هیچوقت کاری نکنید
که آدم حس کنه اضافیه، حس اضافه بودن
گند ترین حس دنیاست اگر جایی هم حس
کردین اضافی اید از اونجا برید حتی اگه خونه
خودتون باشه...
بازنشر کرده است.
من نمی‌دانم
چرا هر کسی را صدا کردم،
هرکس را دوست داشتم
ناگهان در خم کوچه گم شد ..
بازنشر کرده است.
شهر پر است از آدم‌های خسته، از روان‌های از درون فروپاشیده، از طاقت‌های طاق شده و آتشفشان‌های لبریز شده‌ی در انتظار یک جرقه...
شهر پر است از آدم‌های خسته‌ای که ظرف خونسردی و تحملشان لبریز شده و هر نگاه و کلام و رفتاری می‌تواند آخرین گلوله باشد و از پا درشان بیاورد.
با هم مهربان‌تر باشیم...

مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
وقتی واسه همیشه رفت، ناراحت شدم، غصه هم خوردم، شب اولش هم برام مثل دق کردن گذشت، اما بعد چند روز همه چیز عوض شد.
وقتی میدونی راه برگشتی واسه اون چیزی که دل بسته ش بودی وجود نداره، و بدتر از اون، وقتی میفهمی اون چیزی که دل بسته ش بودی اون جور که فکر می کردی نیست، دو تا اتفاق میتونه بیفته؛ انقدر غصه بخوری تا بمیری، یا خودت رو با دلبستگی های دیگه و علاقمندی های جدید خوشحال کنی.
من راه دوم رو انتخاب کردم. تازه اونجا یه حس آزادی و رهایی بهم دست داد. کارای مورد علاقه م که تو اون مدت به خاطر اون ناقص مونده بودن رو کامل کردم، ایده های جدید پیدا کردم و فکرم باز شد. اون وقت بود که فهمیدم عشق اگه واقعی باشه، موقع "نبودنش" اذیت میشی، نه موقع بودنش. عشق اون چیزیه که بهت پیشرفت بده. نه اون چیزی که جلوی حتی یه وعده راحت غذا خوردنت رو بگیره. بعضی عشقا دنیاتو به تعطیلی می کشونن. یعنی واقعا اسم اونجور حس ها عشقه؟
بازنشر کرده است.
یک جوری بی انگیزه‌ایم و خسته از گلایه کردن و توضیح دادن که فقط دلمان می‌خواهد بخوابیم و همه چیز را فراموش کنیم... و مشکل اصلی اینجاست که خوابمان هم نمی‌برد!
گیر افتاده‌ایم میان جهانی فکر و خیال، که حتی نمی‌شود برای کسی تعریفشان کرد. می‌دانی؟ از یک‌جایی به بعد، سکوت می‌کنی و از غصه‌های درونت حرف نمی‌زنی، چون دلت نمی‌خواهد یک آدمِ دائما نالان و اندوهگین به نظر برسی و دوست نداری با روایتِ دوباره‌ی خیلی اتفاقات، موشکافانه‌تر به آن‌ها فکر کنی و بیشتر رنج بکشی...