یک جوری بی انگیزه‌ایم و خسته از گلایه کردن و توضیح دادن که فقط دلمان می‌خواهد بخوابیم و همه چیز را فراموش کنیم... و مشکل اصلی اینجاست که خوابمان هم نمی‌برد!
گیر افتاده‌ایم میان جهانی فکر و خیال، که حتی نمی‌شود برای کسی تعریفشان کرد. می‌دانی؟ از یک‌جایی به بعد، سکوت می‌کنی و از غصه‌های درونت حرف نمی‌زنی، چون دلت نمی‌خواهد یک آدمِ دائما نالان و اندوهگین به نظر برسی و دوست نداری با روایتِ دوباره‌ی خیلی اتفاقات، موشکافانه‌تر به آن‌ها فکر کنی و بیشتر رنج بکشی...