گفتم: اين باغ را گل سرخ بهاران بايدش
گفت: صبرى تا كران روزگاران بايدش
تازيانه رعد و نيزه آذرخشان نيز هست
گر نسيم و بوسه هاى نرم باران بايدش
گفتم: آن قربانيان یار آن گل هاى سرخ؟
گفت: آرى ! ناگهانش گريه آرامش ربود
وز پى خاموشى توفانيش گفت:
اگر در سوگشان ابر شب خواهد گريست
هفت درياى جهان يك قطره باران بايدش
گفتمش: خالى ست شهر از عاشقان وينجا نماند
مرد راهى تا هواى كوى ياران بايدش
گفت: چون روح بهاران آيد از اقصاى شهر
مردها جوشد ز خاك آنسان كه از باران گياه
و آنچه مى بايد كنون
صبر مردان و دل اميدواران بايدش
شفیعی کدکنی