نیاز داشتم همین حالا کسی به من می‌گفت: غم به دلت راه نده، خدا کنار توست، نمی‌بینی؟ نمی‌بینی اشاره می‌کند که رها کنی و بسپاری به خودش؟! نمی‌بینی دارد آرامت می‌کند؟ مثل بابایی که بچه‌اش را؟! که هی دلخوشی‌های کوچک می‌گذارد مقابلت و می‌خندد و به چشم‌هات زل زده تا ببیند دوباره می‌خندی؟!
نیاز دارم خدا بغلم کند و بگوید: آرام بگیر بنده‌ی من! من خودم همه چیز را درست می‌کنم، برو آبی به صورتت بزن و نفسی عمیق بکش و مابقی قصه را بسپار به من و غصه‌ی هیچ چیز را نخور...