دختر زیبای پاییز 32
قاب تصویر اون روز تا ابد _ جواد با یک دست کت و شلوار مشکی، پیراهن سفید و یک دسته گل زیبا، ترکیبی از گل رُز قرمز و مریم، صورتی مملو از زیبایی و لبخند ایستاده در چارچوب درب _
مهمونا اومدن و مراسم با حضور عموی بزرگم رسیمت گرفت، بعد از انجام صحبت های اولیه، مامان صدا زد که چای ببرم، چادر سفید، سینی چای و استرس تلخ ترین ترکیبی که تا الان حس کردم
بعد از تعارف چای به درخواست مامان جواد کنارشون نشستم. پر از استرس و التهاب انگار قرار بود اتفاقی بیفته که ازش ترس داشتم. به جواد نگاه میکردم سرش پایین بود و به زمین چشم دوخته بود و حرفی نمیزد.
صحبت‌های اولیه تموم شد، به درخواست بابا قرار شد خونواده ها با هم صحبت کنن و در صورت توافق قرارهای بعدی رو با هم بزارن. تو نگاه جواد ترس، اضطراب و نگرانی بود دقیقا مثل حال من.
بعد از رفتنشون شنیدم عمو به بابا گفت، نمیشه داداش نمیشه تو نباید مثل رمضون باشی تو با اون فرق داری تو نباید دخترتو به اینا بدی ما باهام فرق میکنیم مسلک و آیین اونا با ما فرق داره.