دختر زیبای پاییز 16
روزها میگذشت و من تموم هم و غمم شده بود کار و شرکت و هرازگاهی نیم نگاهی به درس و دانشگاه
تو اتاق مشغول کار بودم، اون روز تو شرکت کسی نبود و همه رفته بودن ماموریت و من تنها بودم. آقای بخشنده هم کلا شرکت نیومده بود و رفته بود جلسه هئیت مدیره.
چند ضربه به در اتاق
در باز شد و آقای کاظم زاده وارد اتاق شد
سلام. خسته نباشی
از پشت صندلی بلند شدم
سلام. ممنون شما هم خسته نباشین.
اتفاقی افتاده، مشکلی پیش اومده؟!!!
نه نه !! دیدم امروز کسی سمت شما نیست خواستم حالی بپرسم و اگه کاری داشتی انجام بدم برات
ممنون کاری نیست ، موردی باشه خودم حل میکنم یا از آقای مستقیم کمک میگیرم.
چرا مستقیم!! به من بگو
با تعجب بهش نگاه کردم گفتم:
ممنون.
خب پس فعلا برم دوباره بهت سر میزنم
چیزی نگفتم از اتاق رفت بیرون.
یه نیم ساعت بعد دوباره برگشت . در زد و وارد اتاق شد .
سلام. خوبی؟!!!
سلام .بله خوبم . شما چطورین؟
میتونم بشینم ؟!!!
بله حتما بفرمائید
صندلی رو به روم نشست و سرشو انداخت پایین
نشستم پشت میز و مشغول ادامه کارم شدم
میخام چند دقیقه باهات حرف بزنم
با من!!!!!!!!!!! در چه مورد؟!!!!!!!!!!