از یک‌جائی به بعد خستگی مفهوم و تجربه‌ای بالینی نیست. از یک‌جائی به بعد خستگی می‌شود یک ملغمه‌ی احساسی غریب و عمیق از کوفتگی و سکون و یآس و تردید و تشویش و هزار کوفت و زهرمار  ِ دیگر . می‌شود عُصاره‌ی تمام  تلخی‌های گذشته. می‌شود تصویر مدام و متحرّک از خاطراتی تیز، که می‌بُرند. اصلا می‌شود تکیه‌گاه ِ روزانه‌ی مرگ. مرگی ایستاده درکنار تو ، که به تو  لمَ می‌دهد، امّا نمی‌کُشد ...