دلم از تو نوشتن میخواهد
گفتی که دیگر برایتو ننویسم
اما حق از تو نوشتن را
نمیتوانی از من بگیری 😊😊
میتوانم در خلوتمساعتها از توبنویسم
و حتی روحت خبردار نشود
که در تمام لحظه هایم مانند خون در شریانهای زندگیم جریان پیدا کرده ای
که حتی متوجه نشوی که بدون بودنت بدون حضور و توجهت من با خودم درگیرم
متوجه نمیشوی چون من از این جنون برای تو نمینویسم
اما جز تو هرکسی که مرا میشناسد
هرکسی که مرا دیده
حال بد مرا میفهمد
انگار که اسم تو در پس زمینه ی غمهای چشمانم حک شده است قلبم مانند مردابی شده است که ماه ها پیش عشق تورا بلعیده و تصمیم به پس دادن جنازه ی این عشق ندارد
حتی اگر تو بخاطر اشتباهاتم
قلبم را پس داده باشی
بازهم قلب من
دست بردار این حسادت ها نیست
انگار که حسادت را در جوهره عشق مخلوط کرده اند که
تمام عاشقان اینگونه
حسود و حساس شده اند😊😊
مرا ببخش که برایم مهمی
حتی اکنونی که دیگر برای تو مهم نیستم
اما کاش می توانستی ببینی که خاطراتمان
در مغز من چگونه لحظه به لحظه
نفس نفس میزنند
بیا من را از من بگیر😊😊
من بی تو
رفتار خوبی با خودم ندارم
"تورا دوست دارم با وجود آنکه تو را همیشه نمیبینم دوستت دارم چون برایت نوشتم و برایت خواندم و بخاطرت خندیدم و بخاطر تو تغییر کردم
تورا دوست دارم در حالی که دور هستی ولی نزدیک ترین به قلبم!
بزرگترین باخت زندگی رو فک کنم اکثرمون دادیم ،
چیزهایی که تو وجودمون مردن
، وقتی هنوز زندهایم!😊
بايد مَرد باشى تا بفهمى ميان چند ميليارد آدم يكى را دوست داشته باشى و پايش بمانى، حتى اگر نباشد ...!
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه...
دلم میخواد یه وقتایی، یه جایی، یه گوشهای وایسم
بگم خستهام
و یکی بفهمه چی میگم!
نه که فقط بشنوهها، بفهمه...