تو کتابی نوشته بود:
«دلش میخواست به تنهایی از آن جا برود و تا حد ممکن دور شود. به جایی برود که هیچکس را نشناسد، که غریبهها واقعا غریبه باشند، که در آن اصلن آدمی وجود نداشته باشد، فقط صخرهها باشند و پرندهها…»
قشنگ حالمو توصیف میکنه.
خیلی دردناکه بدونی کسی که دوستش داری آدم بدی نیست ولی آدم مناسبی واست نیست....
بدترین حالتی که ممکنه برای یه آدم پیش بیاد اینه که همزمان هم احساسی باشه و هم منطقی، یعنی قلبش داره مچاله میشه ها، ولی مجبوره منطقی تصمیم بگیره، بعدش باید روزها و ماهها و حتی سالها بشینه به قلبش توضیح بده که اگه اون کارو نمیکردم بیشتر مچاله میشدی.
اما مگه قلب حالیشه؟ وقتی دیگه صلحی نباشه بین عقل و قلبت، انگار لای منگنهای، چون نه مغزت قلب داره، و نه قلبت مغز!
دلم دیت cooking pasta با نور کم و کمی مستی میخواد
تلگرام واقعا جای دارکیه، هر چی میری پایینتر پر از ادماییه که یه روز کلی باهاشون چت میکردی ولی حالا هیچی ازشون یادت نیست!
چتام از ۲۰۱۸ مونده و هرازگاهی میرم با خوندنشون خودمو ازار میدم ..
سلام من خستگیشم. خودش آفلاینه.
ولي چه ذوقی کردیم واسه چه آدمای بلاتکلیفِ به دردنخوری !
هی میگن قوی باش، بابا یکی بیاد مارو ضعیف بخواد.
امیدوارم التیام پیدا کنید...
از سختیهایی که در موردش صحبت نمیکنید!
"در اول آسایش مان ، سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادنمان بود، خزان شد."
دیگه اگه با گذر زمان هم به صلح برسم و با فکر اینکه کمتر از یک ماه دیگه تولدمه دلم نخواد بمیرم، یه جایزهی خوب پیش خودم دارم (احتمالا پیتزا)
و کسی که بگوید : حتی اگر درحالِ فروریختن باشی در آغوشم نگهت میدارم