تو کتابی نوشته بود:
«دلش میخواست به تنهایی از آن جا برود و تا حد ممکن دور شود. به جایی برود که هیچکس را نشناسد، که غریبهها واقعا غریبه باشند، که در آن اصلن آدمی وجود نداشته باشد، فقط صخرهها باشند و پرندهها…»
قشنگ حالمو توصیف میکنه.
آدمی چه عجیب و بیچاره است. افرادی دوستت داشتند، دارند و خواهند داشت، اما تو از اینکه یک نفر دوستت نداشت رنج میکشی.
میبینی چطوری یادم مونده بعد این همه سال؟ کاش یادم میرفت
«تلاش میکردم فراموشت کنم، و حتی این تلاش برای فراموشی، یکی از خاطراتی میشد که تو را به یاد من میآورد.»
اگه خودت رو از آدمای اون بیرون و جامعه پنهان کنی هرگز کسی نمیتونه از ویژگی های خفنت باخبر بشه، و من برای مدت طولانیای همیشه یه دیوار قطور بین شخصیتم و آدمها ایجاد کردم و نذاشتم کسی زیاد بشناستم، و خود این فرصت هایی رو از من گرفت که عواقبش رو در درون افکارم نسبت به خودم به وضوح میبینم، پس تو اینکار رو نکن، خودت رو نشون بده و بذار بشناسنت.
به قول عزیزی واقعا یه کوفتگی روح بزرگ به جرم ایرانی بودن دارم در اثر حواشی احمقانه حکومت کشورم.
«میدونید، در حالی که دارید وانمود میکنید همه چیز تحت کنترلتونه و نیست، وقتی دارید وانمود میکنید که توانایی آدم بده بودن رو دارید تا یه چیزایی برگردن به روز اولشون ولی خم میشید، درحالی که وانمود میکنید ذهنتون دست خودتونه ولی خاطرات جسته گریخته از ذهنتون رد میشن، همین موقع ها یکی باید باشه که محکم بغلتون کنه و یادتون بیاره که حتی مزخرفترین آدم روی کره ی زمین هم که باشین، یکی هست که براش مهمید. فقط یکی، کافیه. چون نیاز دارید که نجات پیدا کنید، حتی اگه وانمود میکنید که مستحق بدترین ها هستید، تهِ تهِ تهش شما توی این بدن زندگی میکنید.»
میدونی خدا، شاید خودم متوجه نباشم، ولی تو یادم بیار که تو تمام این سختی ها یادگیری هست، تجربه هست. یادم بیار که من چقدر زیاد پیشرفت کردم و نباید خودم رو دست کم بگیرم. یادم بیار که دلیلی برای اعتماد به نفس کم نیست، و یادم بیار که حداقل اونقدرایی که تصور میکنم هم بد نیستم.
«میدونستم تو دوس داری. میدونستم تو از این جور فیلمها خوشت میاد. میدونستم اگر این کتاب رو بهت معرفی کنم خوشحال میشی. گل موردعلاقت رو میشناسم. میدونم دوست داری چه نونی برای صبحانت بخوری. میدونم تو وقتی ناراحتی نمیتونی به کسی بگی. میدونم بیداری. تو اینطوری هستی. تو رو میشناسم. تو رو میدونم و دوست دارم بیشتر راجبت بفهمم.» خیلی جالبه اگر آدمهایی در زندگیمون وجود داشته باشن که از این جملات استفاده کنن. خیلی خوبه اگر آدمهایی ما رو بلد باشن؛ هر چقدر هم که سخت باشیم.
جدیدا مد شده میرن پی وی یکم شر و ور تفت میدن بعد کلیر هیستوری میکنن واس دو طرف...
آدم یا گ*ه نمیخوره یا وقتی خورد سعی نمیکنه پنهونش کنه
تو آخرین راهم بودی، آخرین راهی که نجاتم میداد. آدم وقتی تنها راه نجاتش میشود دلیلِ زخمهایش، چگونه باید زنده بماند؟
با ی چشمک دوباره ، منو زنده کن ستاره
نذار از نفس بیوفتم، تویی تنها راه چاره
با وجود تمام ترس ها و تردیدها و بلاتکلیفی ها سعی میکنم مصمم باشم تو همون اندک چیزهایی که درموردشون مطمئنم.اگه تا پایان این راه، این دوره، دووم بیارم، من تو زندگی خودم یه قهرمانم. یه قهرمان معمولی، با آرزوهای معمولی.