🍁
جملاتی که با طلا باید نوشت
1 - باﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺎﺭﺩ ﻫﻤﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﺮ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪ ! ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺎﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﺍﺯ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! " ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! "
2 - ﺍﻧﺴــﺎﻧﻬﺎﻯ ﺑــﺰﺭﮒ ، ﺩﻭ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻧـــﺪ ! ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻰ ﮐﺸـــﺪ ﻭ ﭘﻨﻬـﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭ ﺁﺷﮑـﺎﺭ ﺍﺳﺖ !
3 - ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻭ ﺁﻫﻮ ، ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﻫﻮﻫﺎ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ! ﭼﻮﻥ: ﺷﯿﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ ﻭ ﺁﻫﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ! ﭘﺲ: " هدف ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺳﺖ
4 - نعره ﻫﯿﭻ ﺷﯿﺮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﺮﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ، ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺭﯾﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
5 - ﯾﮏ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺷﻤﻊ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﻮﺭﺵ ﮐﺎﺳﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ !
6 - ﻣﺸﮑﻞ ﻓﮑﺮ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻫﺎﻧﺸﺎﻥ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ !
7 - کاش به جای اینکه دستی بالای دست بود ، دستی توی دست بود !
8 - شیر هم که باشی ... جلو جماعت گاو کم میاوری !
9 - اگر تمام شب را در حسرت خورشید گریه کنی فقط خود را از لذت دیدار ستاره ها محروم کرده ای
10 - و اما اخر اینکه خدایا حرف دل هیچ کس را بغض نکن
یادمان باشد با شکستن پای دیگران ، ما بهتر راه نخواهیم رفت
"تو کتاب ملت عشق یه جا میگه:
* "ساعتی دقیقتر از ساعت خدا نیست.
آنقدر دقیق است که در سایهاش همه چیز سر موقعش اتفاق میافتد.
نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر"*
همینقدر زیبا و امیدوار کننده ...
در عالم کودکی به مادرم قول دادم
که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.
مادرم مرا بوسید.
و گفت : نمی توانی عزیزم !
گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .
مادر گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .
ولی خوب که فکر می کردم مادرم را دوست داشتم .
معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !
بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم .
ولی وقتی پیش خودم گفتم ؛
کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود ، که انتخاب شد.
سالها گذشت و یکی آمد ، یکی که تمام جان من بود .
همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی !
من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم ،
او با آمدنش سلطان قلب من شده بود .
من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم .
آخر من خودم مادر شده بودم ...
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست
باز آی که باز آید عمر شده حافظ
هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست
سلیمان و عمر جاویدان
به سلیمان پیامبر گفتند: آب حیات در اختیار توست میخواهی بنوش. سلیمان با بوتیمار در این باب مشورت کرد و بوتیمار عرض کرد: اگر فرزندان و دوستان هم از این آب بهرهای داشته باشند چه بهتر، وگرنه چه ثمر دارد این زندگی که هر چهار روزی فراق و مرگ یکی از عزیزان را دیدن؟
بگو به خضر که از عمر جاودانه تو را
چه حاصل است بجز مرگ دوستان دیدن
۱۲ آذر روز جهانی معلولان.
*شاهقلی میخواست خودکشی کنه ، حکیمی دیدش بهش گفت : *چرا میخوای خودتو بکشی؟*
*گفت : مشکل خانوادگی دارم☹️*
*حکیم گفت : *مشکلی نیست که حل نشه، بگو مشکلت چیه؟🤔*
*شاهقلی گفت : *با یک زن بیوه ازدواج کردم که یه دختر داشت . پدرم تا دخترش را دید با اون ازدواج کرد !*
*پدرم شوهر دخترم شد و من پدر زنش !*
*بعد از مدتی زنم بچه دار شد که پدرم پدربزرگش شد و همانطور که فرزندم برادر زن پدرم است او خاله ام شد و فرزندم داییم !!*
*و زمانیکه زن پدرم بچه دار شد فرزندش برادرم شد و در آن واحد نوه ام ، چون نوه زنم میشد و زنم چون مادربزرگ برادرم میشد مادربزرگ منم هست . با این حساب من همسر مادربزرگم هستم و پدربزرگ برادرم از پدرم و پدربزرگ خودم و نوه خودم . 😧*
*حکیم گفت : *توکل به خدا کن و خودکشی کن . خدا خودت و پدرت رو نابود کنه و لعنت بر پدر و مادر کسی که دوباره ازت سؤال کنه*😂🤣🤣🤣🤣
سالروز درگذشت جبار باغچهبان
▫️تا پیش از این مرد دنیای سکوت کودکان ناشنوای این مرز و بوم رنگ دیگری داشت. باغچهبان معلم دنیای سکوت این کودکان شد، دستشان را گرفت و به زندگیشان معنای دیگری بخشید. او بنیانگذار مدارس استثنایی در ایران بود. میرزا جبار عسگرزاده معروف به جبار باغچهبان در نوزدهم اردیبهشت ۱۲۶۴ در شهر ایروان، به دنیا آمد. جدش از مردم تبریز و یا ارومیه بود. پدرش عسگر نام داشت و در شهر ایروان با شغل معماری و قنادی روزگار میگذراند.
به این فهرست نگاهی بیاندازید:
۱- انتشار نشریات فکاهی
۲- ابتکار روش جدید برای آموزش الفبا
۳- تأسیس کودکستان
۴- پایهگذاری ادبیات نمایشی کودکان
۵- آغاز تعلیم به کودکان کر و لال
۶- ابتکار الفبای گویای باغچهبان
7- تأسیس اوّلین کودکستان در شیراز
۸- تألیف اوّلین نمایشنامه ویژه کودکان ایران
۹- پایهگذاری آموزش ناشنوایان در ایران
۱۰- اختراع تلفن گنگ یا گوشی استخوانی
اینها تنها بخشی از کارهای بزرگی است که این انسان وارسته انجام داده است.
▫️او در سال ۱۳۰۳ به دستور فیوضات اولین کودکستان ایرانی را در شهر تبریز به نام «باغچهی اطفال» تاسیس کرد .
Alireza
دستت طلا
آرش ( گروه لاله های سرخ )
لینک