جبران آنچه به سبب خاموش ماندنت به دست نیاورده ای
آسان تر است از گفتن آنچه به گفتن از دست داده ای
سرکوب کرده ایم
یک نوازش ساده را ، یک بوسه خیالی را
اینجا به دنبال بهشت می گردیم در حالی که در جهنم خود گم شده ایم
تقدیر هر آنچه لازم باشد را به تو خواهد آموخت
تنها لازم است که تو آمادگی کافی برای حضورش در زندگی ات را داشته باشی
ما به سادگی نیاکان خود خندیدیم
در حالی که روزی میرسد آیندگان به خرافات ما خواهند خندید
به کجا برم شکایت ، به که گویم این حکایت
که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی
حافظ
به محض اینکه
فساد به جایی رخنه کند
می بینیم خرافات چند گانه ای حاکم میشود …!
در ساحل قلب ها فقط ردپای دوست می ماند و گرنه موج روزگار هر ردپایی را از بین می برد
مردم بسیاری وارد زندگی شما می شوند ، اما فقط رد پای دوست در قلبتان باقی میماند
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی ست
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
فریدون مشیری
در هیاهوی جهان ، در خلوت خود گمشده ام
ما همه کاتب کوچک مکتب خویشیم
و راوی روزهایی که با شمار ثانیه ای می گذرند
کمی تامل لازم است
زیرا ثانیه ها در حال گذرند و ما خیال دست برداشتن از این روایت را نداریم
گاه راوی بودن کافی نیست
محبس ساخر فاخری که برایش برگزیده بودند او را از خواسته قلبی اش مستغنی نمی کرد.
آزادی اش مرهون میله های زندانی بود که پیله شده بود دور کالبد نحیفش
حال دیگر موسم پروانه شدنش فرا رسیده بود و از خانه زنگار گرفته اش پس از آن همه ژغند، بلادرنگ چونان فاتحی حکم پرواز به دست داشت.
او رها بود، رها تر از آفاق پیش رویش
اما ناسوری که به قلب داشت درد بی درمانی بود که ذره ذره جانش را می گرفت.
طنین آزادی خوش بود ولی نه برای پروانه ما که تمام عمرش را در میان میله های محبسی زنگار گرفته رقصیده است ، گویا بال هایش عادت به این رهایی نداشتند
پس بهای آزادیش را این گونه با جان خود پرداخت و آزاد ، جان در گرو خالق خود سپرد
و ما چه دانیم از آرزوی او؟
دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست .
آگاه باش از آنچه که در دست تغییر است . تغییری که بر تمامی خدایان جاودانه رخ داد
و بر خدا گویگان
تغییری مقدر همچون بامداد به تاخیر افکنده
تا همان دم که باید سرزند
ادیان معمولا از کشتن نفس سخن می گویند و این در حالیست که تنها در بستر یک رویکرد مهربان تر نسبت به خودمان است که می توانیم اهمیت تعالی نفس را دریابیم
کاش میشد بهانهها را پاسخی شایسته داد