آرزوبیرانوند

من به غمگینترین حالت ممکن شادم آرزو بیرانوند متولد نوزدهم دیماه شصت.. بیشتر

آرزوبیرانوند
۱۰ پست
۷۷ دنبال‌کننده
۸,۸۶۷ امتیاز
زن، متاهل
۱۳۶۹/۱۰/۱۹
ليسانس
نویسنده گوگل سرچmahshar666
دین زرتشت
ايران، تهران، Canada
زندگی با همسر و فرزند
سربازی نرفته ام
سیگار ميکشم
گرایش سیاسی ميانه
نویسندگی،خوانندگی،تیراندازی،اسب سواری،تنهایی و سکوت
M33
موتور دارم
قد ۱۷۰، وزن ۷۰

تصاویر اخیر

گرفته گریه ام اما بلند می خندم ، که بر نیامده از دست هیچکس کاری .
گفتم : هراس نبودنت حرام کرده است خواب را بر چشم هایم

گفتی:چشم هایت را فتوا بده که من اینجادر گوشهایش لالایی می خوانم بودنم راو بخواب

چشم هایم را بستم و دیدم دنیایمان آنقدر کوچک شده استکه دیگر برای گرفتن دست هایتاز غرب تا شرق را نباید بدومتو خواب های ندیده ام را تعبیرمیکنیمن روزهای نیامده را رنگ میزنمو عروسکم اشک هایی را که بر شانه هایش نشانده بودمبه ابرها می بخشد

گفتم : تعبیر خواب های ندیده ام چیست؟گفتی : به چشم بر هم زدنی همه را خواهی دید

و چون چشم هایم را به هم زدمابرها اشک های عروسکم را پس می دادنداثری از مداد رنگی هایم نبودفاصله از دست های من تا گرفتن دست های تواز غرب به شرق امتداد داشت صدای لالایی تو در گوش چشم هایم سکوت شده بوددنیایمان آنقدر بزرگ بود که پیدایت نمی کردم

و دلم سادگی اش را می گریست.
دلنوشته آرزوبیرانوند
مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...
  • WAHHID

    خیلی زیبا بود

    تولدتون هم مبارک باشه
    به دور از هر گونه تنهایی و غم
    سرشاز از دلخوشی و دلگرمی هایی که هر بار عطر تازگیشون دنیا رو پر کنه

  • شهرام ایران منش

    با سلام . در سالروز تولدتون بهترین هارو برای شما آرزومندم.
    تبریک عرض میکنم

بازنشر کرده است.
بازهم پک می زنم بر لولِ سیگاری که نیست
باز می خندم به تقویمی و دیداری که نیست

راه را گم کرده ام،این بار تقصیر شماست
مشت می کوبم به هر زنگی و دیواری که نیست

شرط کن یکبار دیگر ،قهر کن با من ولی ،
کم بکِش،این،بی مروّت! اسب عصّاری که نیست؟!

باز هم معشوقِ جان ،من را اسیرخواب کن
دستِ کم در آستینم لمس کن،ماری که نیست؟

شهرزادی کن برایم قصه ی خوبی بخوان،
تا تو باشی توی خوابم وقت بیداری که نیست ...

فرض کن باید ببندی دل به این "زنجیر_پا"
رفته دل تا پای دار و چوبه ی داری که نیست

شاعر#آرزوبیرانوند
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
هر شب ترا خط می زنم از خوابهایی که

از ذهن نیمه خورده ی بشقابهایی که

از چای سرد منتظر بر میز صبحانه

دفترچه تلفن ، در و دیوار این خانه

دارم لباس خونی ام را چنگ ... دلتنگم

دارم ترا از یک زن دلتنگ ... دلتنگم

باید ترا خط می زدم از جمعه شبهایم

از " شرعاَ " و " تمکین " و لبخندم به مهمانها

باید مرا از گریه هایم درک می کردی

از سرعت ویراژهایم در خیابانها

از خاطراتم ضربه ی مشت تو و گریه

جغرافیای ساکت پشت تو و گریه

بر پوستم ، بر برگه ی احضاریه هر شب

بازی تکراری انگشت تو و گریه

تور سفید و خنده و حور و پری بودن

با مشکی ات قاطی شدن، خاکستری بودن

در چارچوب بی قرار روسری بودن

هر سال سقط تازه ای را بستری بودن

بین تمام عشقهایت آخری بودن

در چشمهای تو شبیه دیگری بودن

هر سال از تو ، پر شدن... از اضطرابی که

ترکیدن و خالی شدن مثل حبابی که

می گیرمت شاید بگویی:" دوستت دارم"

پیغامگیر و زنگهای بی جوابی که

هر 8 ساعت قرص ، بعدش 8 ساعت خواب

در رختخوابی گیج ، چسبیدن به خوابی که

با گریه اعصاب جهان را خرد خواهم کرد

شاید خدا پرتم کند توی کتابی که

-هر روز لمسش می کنی ، هر روز می خوانیش

توقیف
بازنشر کرده است.
اسم من جوجه اردک زشته

با پَرایِ مزخرف نیلی

همه همشهریام بادومن

کلمم توی شهر آجیلی

سرنوشت کزت شبیه منه

اونو پیش تناردیه بردن

من ولی توی خونه ی خودمون

روحمو زنده زنده میخوردن

تو تنم یک ژپتوی پیره

که داره زندگیشو میبازه

متنفره,ولی خودشو

بازباچوب داره میسازه

سنگ میریزه روی هر ریلی

تو دلم بی اراده طوفانه

من یه دهقان پیر بدبختم

که خیال میکنند چوپانه

تو نگاهم دوبچه خرسَن که

شبها پیش آدمها میخوابن

زندگی خوبه و نمیدونن

رَن و آلیس بچه قصابَن

دستهاشون درازه تو روحم

همه اطرافیام کاراگاهَن

مثل یک پینوکیوی ساده

همه گربه ن براش و روباهَن

وحشت دختری تو چشممه که

روبروش نیش باز باباشه

یه یتیمم که فکر میکرده

لنگ هرکی درازه باباشه

من یه دختر تو یه شب سردم

که نمیخواد به خونه برگرده

خیسه خیسه تموم کبریتاش

گوشه ی این ترانه کز کرده.

شاعر#آرزوبیرانوند
بازنشر کرده است.
دیدی که گنه نکرده تعذیر شدیم
در دام گه حادثه ها پیر شدیم
در حسرت نوشیدن یک جرعه‌ی آب
گمگشته‌ی این کویر بی پیر شدیم
در بین سراب تا سرابی دیگر
از سوز عطش ز زندگی سیر شدیم
بنگر که چگونه تکیه بر باد خیال
بازیچه بازیگر تقدیر شدیم
از بس که برهنه پا دویدیم به راه
از تاول و زخم پا زمین‌گیر شدیم
گفتند سحر دو منزل از ره مانده
رفتیم و رسیدیم ولی دیر شدیم ...
،شاعر#آرزوبیرانوند
بازنشر کرده است.
راه مى رفت کسى توى نورون هاى تنم

 تا خودِ صبح , تو را لحظه شمارى شدنم

 مجرمِ قتل شدم , قتلِ جوانى ناکام

 توى پرونده ى یک خودکشىِ نافرجام

 کُشتمت در دلمو پهن شدى روى زمین

 ...و شدم بى خبر از قتلِ تو راهىِ اِوین!

 شعرِ سهراب و سقوط از سفرِ شادونه!

 سرفه و دود و من و... زندگىِ وارونه!

 توى یک شعر , کسى خواب رسیدن دیده

 عطرِ گیسوى تو در خوابِ غزل پیچیده

 غوطه ور در غزلم , خیره به راه مهتاب...

 مى پَرَد... شعر و من و خاطره هایت از خواب...

 قرص هاى من و... تکرارِ تشنج در دود

 پلک ها , روى هم از منظره اى خواب آلود

 تیترِ روزنامه ى فردا و خبر هایى داغ!

 توى سرگیجه ى الکل...، منم و استفراغ...

 داشت , مى سوخت تنم از تو در آغوشِ تبى

 مشت مى خورد مرا... بسته ى قرصى عصبى

 آخرین پنجره بر وسعتِ اندوه شدم

 آخرین ضربه ى تو بر تنِ یک روح شدم

 غرقِ پروازم و در حسرتِ یک آزادى

 کار... دستِ من و این ذهنِ مُعلق دادى

 سپرى مى شد از این ثانیه ها با کُندى
 شهرى از خاطره در جمجمه اى نیم پوندى!

 مى روم... تا به عبوریدن از این خط سراب

 بعدِ تزریقِ خودم , در رگِ این شعرِ مُذاب
دوستان عزیز تولدتون مبارک منم ۱۹تولدمه،اما اصلا خاطره ی زیبایی از این روز ندارم بلکه یک خاطره ی ترسناک که با مرگ برادرم به ختم رسید و من هروقت روز تولدم میرسه نمیدونم چرا بجای اینکه از این روز بدم بیاد از خودم بدم میاد🥺😞🥀🥀🥀🥀🌷🌷🌷
مشاهده ۹ دیدگاه ارسالی ...
  • (برکه فیس).ARGAVAN

    قضیه ی ت شده مثل قضیه ی خواهر داماد ما.تو روز تولدش برادرش که میشد داماد ما تو سن 27 سالگی بر اثر سکته از دنیا رفت و ما رو واسه همیشه تنها گذاشت.اونم این روز ناراحته.ولی چاره چیه.
    تو خودت رو ناراحت کنی اون برمی گرده.ما از اونا خبر نداریم ولی اونا حال ما رو خوب میدونن.پس خوشحال باش تا اونم روحش شاد بشه.

بازنشر کرده است.
از حالِ روزای بدِ بی تو
از یه شبِ دلگیر برگشتم
من از یه دوری از یه دلتنگی
برگشتم اما دیر برگشتم.‌‌‌..
نعشِ خوشبختیاتُ روو کولت
تف کنی آرزوهاتُ هر روز
روو سر و صورتِ کیفِ پولت

روی سینَت بشینه «نداری»
آخرش بشکنه دنده هاتُ
با یه بغضی بشینی ببینی
خودکشی کردنِ خنده هاتُ

سخته مرگِ زمانُ ببینی
یادِ این تیره بختی نیُفتی
خیسِ شرمندگی باشی اما
روی هر بندِ رختی نیُفتی

تا کنی و یه گوشه بذاری
دردایِ تازه رو واسه فردات
عیدِ هرسالُ خونت بمونی
تا معذب نباشن لباسات

از توو چشمای دنیا بخونی
روزگارت به آخر رسیده
از نگاهای آینه بفهمی
رنگِ موهای مشکیت پریده

خیلی چیزا رو حتی نگفتن
واسه روزایی که رو به روتن
دست و پا میزنن تا نمیرن
آرزوهایی که توو گلوتن...
منطق دنیا به جنون رسیده
دنیا دیوونه خونه ی مُدرنه
دروغ میگم؟!تنهایی زنجیر نیست؟!

این همه نزدیکی خطای دیده
حقیقتِ واقعیت بعیده
دنیا یه خوابه که کسی ندیده
طبیعتا قابل تعبیر نیست...

با من بمونی بیشتر میفهمی
رد شو از این تنهاییه دو سهمی
عشق تو چشمت مثه اخم زخمی
میدوّه روی لبِ ممتد ِّ تیغ

امیدواری،ولی من راحتم
لاشه ی گرم سه چهار ساعته م
مسابقه شروع شه
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
دل آزرده

رفتی و وسعت دلتنگی من بسیار است

انتظار تو کنون باعث استمرار است

طاقتی نیست مرا گوش بده حرف نزن

این چنین سردتر از قبل نشو خیره به من

چند سالی است فقط ، چشم به من دوخته ای

روح حساس مرا در طلبت سوخته ای

بعد تو آینه سرگرم تماشای من است

بی جهت غرق من و در پی افشای من است

کاسه ی صبر من از شدّت غم لبریز است

دل طوفان زده ام همسفر پاییز است

رفتی و یاد تو شد هجمه ای از درد به من

خواهشا" دیر نکن باز تو برگرد به من

کوچه گردی شده ام بی تو در آغوش زمان

شده ام بی تو من انگار فراموش زمان

پر و بال سفرم نیست پس از هجرانت

لعنتی؛ خانه برانداز شده، چشمانت

باد می آید و من درخطر طوفانم

خط زدی بر همه ی باور و اطمینانم

شده ای میوه ی ممنوعه ی باغ ابدی

می دهد بی تو مرا پنجره احساس بدی

رفتی و بی تو پُر از درد شدم می فهمی؟

بی تو از روی زمین طرد شدم می فهمی؟

خواهشا پای نزن روی رگ احساسم

من که بر حال خوشت با دگران حساسم

مانده ام در گرو هاله ای از شک و یقین

آه ای یار سفر کرده دلم خورده زمین

یا بیا خاطر ِآزرده من شاد بکن

یا مرا از غم عشق خودت آزاد بکن .

بازنشر کرده است.
از حالِ روزای بدِ بی تو
از یه شبِ دلگیر برگشتم
من از یه دوری از یه دلتنگی
برگشتم اما دیر برگشتم.‌‌‌..
نعشِ خوشبختیاتُ روو کولت
تف کنی آرزوهاتُ هر روز
روو سر و صورتِ کیفِ پولت

روی سینَت بشینه «نداری»
آخرش بشکنه دنده هاتُ
با یه بغضی بشینی ببینی
خودکشی کردنِ خنده هاتُ

سخته مرگِ زمانُ ببینی
یادِ این تیره بختی نیُفتی
خیسِ شرمندگی باشی اما
روی هر بندِ رختی نیُفتی

تا کنی و یه گوشه بذاری
دردایِ تازه رو واسه فردات
عیدِ هرسالُ خونت بمونی
تا معذب نباشن لباسات

از توو چشمای دنیا بخونی
روزگارت به آخر رسیده
از نگاهای آینه بفهمی
رنگِ موهای مشکیت پریده

خیلی چیزا رو حتی نگفتن
واسه روزایی که رو به روتن
دست و پا میزنن تا نمیرن
آرزوهایی که توو گلوتن...
منطق دنیا به جنون رسیده
دنیا دیوونه خونه ی مُدرنه
دروغ میگم؟!تنهایی زنجیر نیست؟!

این همه نزدیکی خطای دیده
حقیقتِ واقعیت بعیده
دنیا یه خوابه که کسی ندیده
طبیعتا قابل تعبیر نیست...

با من بمونی بیشتر میفهمی
رد شو از این تنهاییه دو سهمی
عشق تو چشمت مثه اخم زخمی
میدوّه روی لبِ ممتد ِّ تیغ

امیدواری،ولی من راحتم
لاشه ی گرم سه چهار ساعته م
مسابقه شروع شه