Uzun ince bir yoldayım
در راهی باریک و طولانی هستم
Gidiyorum gündüz gece
گام بر میدارم شب را و روز را
Bilmiyorum ne haldeyim
از حال خود بی خبرم
Gidiyorum gündüz gece
گام بر میدارم شب را و روز را...
توی این آسیای نشدنها و نداشتنها و کافی نبودنها، وسط قیمت گوشت و مرغ و دلار، تو اوج درد چشمهای کمخواب و شونههای خسته، یه چیزی عین شاهکبرا گردن میکشه تو وجودم.
تلخ و تیز و خشمگین و مرگبار: امید.
یه روز ممکنـه مجبور شـم دنیـارو ترک کنـم بـدون اینکـه شانسشـو داشتـه باشم بهـت بگـم خداحافظ.
فقـط میخـوام بدونـی که، همه خاطـرات بَـد و خوشـم با تو بـوده.