ناشادمانی آدمی تنها از یک چیز ناشی می‌شود:
ناتوانی‌اش در ساکت و آرام ماندن در یک اتاق.
«پاسکال»

شوپنهاور گفته بود:
هرکس به همان اندازه که معاشرتی است، از نظر فکری فقیر و به طور کلی عامی است. زیرا آدمی در این جهان انتخابی چندان ندارد، جز آن‌که میان تنهایی و فرومایگی یکی را برگزیند.
آن کس که نتواند تنها ماندن در یک اتاق را تحمل کند، در هیچ جا شاد نخواهد بود. آدم بیقراری که یک ساعت نمی‌تواند جایی آرام بگیرد، همیشه در جمع به دنبال یافتن خوشبختی است. می‌کوشد با پناه بردن به درون جمع‌ها و شلوغی‌ها، از برهوت درون و دوزخ روان خود بگریزد. چنین کسی هیچ‌گاه احساس شادمانی نخواهد داشت. به قول شوپنهاور، شادی او به بیرون از خود او وابسته است، و چون عالم بیرون در کنترل انسان نیست، چنین کسی هیچ‌گاه شاد نخواهد بود. در عوض آن کس که از غنای درون بهره‌مند است، در هر جا و هر موقعیتی می‌تواند به قول صائب سر به جیب بکشد و به بهشت درون خود پناه ببرد:

تو مرد صحبت دل نیستی، چه می‌دانی
که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد
(صائب)

از آرزوی جنت دربسته فارغ است
آن را که سر به جیب کشیدن میسر است
(صائب)