دختر زیبای پاییز 3-33
دلم لرزید. یه وحشت تموم وجودمو گرفت. نمیدونستم چی بگم . خونواده من راضی نبودن خونواده جواد هم همینطور. نفرین مامانش میتونست زندگی رو برام خاکستر کنه .....
جواد بیقرار بود و ناآروم، سعی کردم آرومش کنم اما فایده نداشت.
حرف بزن مریم. یه چیزی بگو. بزار یکبار برای همیشه تمومش کنیم. حرف بزن
جواد هیچکی راضی نیست یه مدت صبر کنیم، یه زمانی سپری شه، عصبانیت همه فروکش کنه اونموقع تصمیم بگیریم.
جواد مامانت........
مامانم چی؟ اون میگه من پسری به اسم جواد ندارم ........
گریه امون نمیداد حرف بزنم، و آرومش کنم با صدای بلند حرفاشو تکرار میکرد .
دفعه‌ی آخر که صداشو برد بالا ، بلند شدم روبه روش وایستادم گفتم نه من نیستم، نیستم جواد تا مامانت راضی نباشه من نیستم
مات و مبهوت بهم نگاه میکرد و حرفی نمیزد هر دو ساکت شدیم
با گفتن کلمه نیستم قلبم تیکه تیکه شد، حال جواد رو نمیدونم ولی اونم خوب نبود
سکوت بود و اشک های جاری روی گونه‌ها.....
من میرم ولی نه تو خوشبخت میشی نه من
من میرم اما بدون جواد مُرد. من و تو دیگه رنگ خوشی تو زندگی نمی بینیم
جواد رفت.من موندم و روزهای سیاه بعد از جواد