ahmad
۵۸۶ پست
۱۱۷ دنبال‌کننده
۳,۴۸۵ امتیاز
مرد، مجرد
زير ديپلم
ايران، البرز
سیگار نميکشم
گرایش سیاسی ندارم

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
دﻭﺗﺎ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﺟﻠﻮﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ گل ﮐﺪﻭﻣﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﻢ .
ﭼﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ .
ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻣﻮ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺶ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﺩﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﺶ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ .
ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ، گل بود ..
ﺍﺷﮑﺎﻡ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﻡ .
ﺣﻮﺍﺳﺶ ﻧﺒﻮﺩ،ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﺷﮑﺎﻣﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ،
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ تو ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻫﻢ گل بود
آنکه تو را میخواهد به هر بهانه ای ميماند


حسین پناهی
بازنشر کرده است.
بین افسانه‌ی “قُقنوس” و سرگذشت ایران، تشابهی می‌توان دید.
ایران نیز چون آن مرغِ شگفتِ بی‌همتا،
بارها در آتش خود سوخته است و
باز از خاکستر خویش زاییده شده است
.
بازنشر کرده است.
معرفت در دل است،
شهادت بر زبان است،
و خدمت بر اندام است
از دل، شناخت و شفقت بر خلق،
و از زبان، ذکر و خوش‌ زبانی به خلق،
و از اندام، پرستش و یاری دادن به خلق

شمس تبریزی
بازنشر کرده است.
در این دنیا،
بیش از ستاره های آسمان،
مرشد نما و شیخ نما هست.

مرشد حقیقی آن است که تو را به دیدنِ درونِ خودت و کشف کردنِ زیبایی های باطنت رهنمون می شود.
نه آن که به مرید پروری مشغول شود.


شمس_تبریزی
بازنشر کرده است.
بگو کجا بیابمت..؟
به کُنجِ دَخمه ی خیال.؟
کِنارِ وعده یِ محال...

بگو...کجا بخوانمت...
به واژه های بی کلام...
میانِ شعرِ ناتمام...
به بغضِ مانده درگلو...
کجا بخوانمت بگو

بگو...کجا ببینمت...
کنارِ  بُهتِ پنجرِه..
به زیرِ چَترِ خاطره...
به مّکثِ بینِ گفتگو..
کجا ببینمت...
بگو
بازنشر کرده است.
درد دلی زیبا از نسل جدید با خدا
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
يک برگ توت بر اثر تماس با
نبوغ انسان به ابریشم تبدیل می‌شود.

یک مشت خاک بر اثر تماس با
نبوغ انسان به قصری بدل می‌شود.

یک درخت سرو در اثر تماس با
نبوغ انسان دگرگون می شود
و شکل معبدی می‌گیرد.

یک رشته پشم گوسفند در اثر تماس با نبوغ انسان به صورت
لباسی فاخر در می‌آید.

اگر در برگ، خاک، چوب و پشم
این امکان هست
که ارزش خود را از طریق انسان صدبرابر بلکه هزار برابر کنند

آیا من نمی‌توانم با این بدن خاکی
که نام مرا حمل می‌کند چنان کنم.

شما عظیمتر از آن هستید
که می‌اندیشید.
بازنشر کرده است.
هیچ چیزغم انگیزتر از دیدن زن غمگینی که روزگاری دختر شادی بوده است، نیست.
زنی که وارد رابطه‌ای نادرست شده یا درچنگال انسانی گیرکرده است که اجازه نداده او خودش باشد. مرتب بر وی خرده گرفته و به او فهمانده است که نباید ازحدود تعینی او فراتر رود.
من زنهای زیادی را می‌شناسم که مدتی بعد از ازدواج دیگر دختر شاد سابق نیستند و چشمانشان برق نمی‌زند .
حتی خنده‌های شان مصنوعی است و حقیقت این است که اندوه درون انسان قابل پنهان و کتمان کردن نیست.
من برای همه‌ی دختران سرزمینم آرزو می‌کنم هرگز اسیر چنین رابطه‌ای نشوند.حتی اگر آن قفس طلایی باشد.
چون حق هرانسان و هردختری‌ست که عشق و رابطه راهی برای شادی بیشتر او باشد نه اندوهی مضاعف بر دوشش ...
بازنشر کرده است.
بدون شرح
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
تا یه سنی فکر می‌کردم دوستای خیلی زیادی دارم.
بعد از اون، فکر می‌کردم دوستای کم ولی درست دارم.
ولی الان فهمیدم درواقع،
هیچ دوستی ندارم و فقط آدمای زیادی می‌شناسم
بازنشر کرده است.
مسجدی کنار مشروب فروشی قرار داشت و امام جماعت آن مسجد درخطبه هایش هر روز دعا می کرد : "خداوندا زلزله ای بفرست تا این میخانه ویران شود ."
روزی زلزله آمد و دیوار مسجد روی میخانه فرو ریخت . و می خانه ویران شد . صاحب میخانه نزد امام جماعت رفت و گفت : "تو دعا کردی میخانه من ویران شود پس باید خسارتش را بدهی !"
امام جماعت گفت : "مگر دیوانه شدی ! مگر می شود با دعای من زلزله بیاید و میخانه ات خراب شود !"
پس هر دو به نزد قاضی رفتند . قاضی با شنیدن ماجرا گفت : "در عجبم که صاحب میخانه به خدای تو ایمان دارد ، ولی تو که امام جماعت هستی به خدای خود ایمان نداری ! ! !"


صادق هدایت
بازنشر کرده است.
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
سر نهم در خطِّ جانان، جان دهم بر بوی دوست

من نشاطی را نمی‌جویم، به جز اندوهِ عشق
من بهشتی را نمی‌خواهم، به غیر از کوی دوست


فروغی بسطامی
بازنشر کرده است.
نظر یک توریست خارجی در مورد اصفهان:😳

مردمی زرنگ دارد که؛
۱ باغ را چهارباغ!
۲۰ ستون را چهل‌ستون!
۱ پل را سی‌وسه پل!
و یک خیابان آسفالت نشده را زاینده‌رود!
و از همه بالاتر، یک شهر را، نصف جهان می‌نامند...!
بازنشر کرده است.
یکی
" تپانچه " مینواخت!
یکی
" کمانچه "
هر دو آهنگ داشت
اولی " دلخراش "
و دیگری " موزون و دلخراش تر "
نقطه ی تمایز اما
"هدفی" خاص بود!
یکی عشق برای " جنگ " ،
و دیگری
جنگ برای " عشق " !!
بازنشر کرده است.
عقاب داشت از گرسنگی می‌مُرد ونفسهای آخرش را می کشید.
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه گندیدۀ آهو بودند.
جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود.

کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟
اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟

جغد خطاب به آنان گفت:
عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد،
آنها عقابند، از گرسنگی خواهند مرد اما اصالت‌شان را هیچ وقت از دست نخواهند داد.
از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن...!