بین افسانهی “قُقنوس” و سرگذشت ایران، تشابهی میتوان دید.
ایران نیز چون آن مرغِ شگفتِ بیهمتا،
بارها در آتش خود سوخته است و
باز از خاکستر خویش زاییده شده است.
معرفت در دل است،
شهادت بر زبان است،
و خدمت بر اندام است
از دل، شناخت و شفقت بر خلق،
و از زبان، ذکر و خوش زبانی به خلق،
و از اندام، پرستش و یاری دادن به خلق
هیچ چیزغم انگیزتر از دیدن زن غمگینی که روزگاری دختر شادی بوده است، نیست.
زنی که وارد رابطهای نادرست شده یا درچنگال انسانی گیرکرده است که اجازه نداده او خودش باشد. مرتب بر وی خرده گرفته و به او فهمانده است که نباید ازحدود تعینی او فراتر رود.
من زنهای زیادی را میشناسم که مدتی بعد از ازدواج دیگر دختر شاد سابق نیستند و چشمانشان برق نمیزند .
حتی خندههای شان مصنوعی است و حقیقت این است که اندوه درون انسان قابل پنهان و کتمان کردن نیست.
من برای همهی دختران سرزمینم آرزو میکنم هرگز اسیر چنین رابطهای نشوند.حتی اگر آن قفس طلایی باشد.
چون حق هرانسان و هردختریست که عشق و رابطه راهی برای شادی بیشتر او باشد نه اندوهی مضاعف بر دوشش ...
تا یه سنی فکر میکردم دوستای خیلی زیادی دارم.
بعد از اون، فکر میکردم دوستای کم ولی درست دارم.
ولی الان فهمیدم درواقع،
هیچ دوستی ندارم و فقط آدمای زیادی میشناسم
مسجدی کنار مشروب فروشی قرار داشت و امام جماعت آن مسجد درخطبه هایش هر روز دعا می کرد : "خداوندا زلزله ای بفرست تا این میخانه ویران شود ."
روزی زلزله آمد و دیوار مسجد روی میخانه فرو ریخت . و می خانه ویران شد . صاحب میخانه نزد امام جماعت رفت و گفت : "تو دعا کردی میخانه من ویران شود پس باید خسارتش را بدهی !"
امام جماعت گفت : "مگر دیوانه شدی ! مگر می شود با دعای من زلزله بیاید و میخانه ات خراب شود !"
پس هر دو به نزد قاضی رفتند . قاضی با شنیدن ماجرا گفت : "در عجبم که صاحب میخانه به خدای تو ایمان دارد ، ولی تو که امام جماعت هستی به خدای خود ایمان نداری ! ! !"
مردمی زرنگ دارد که؛
۱ باغ را چهارباغ!
۲۰ ستون را چهلستون!
۱ پل را سیوسه پل!
و یک خیابان آسفالت نشده را زایندهرود!
و از همه بالاتر، یک شهر را، نصف جهان مینامند...!
یکی
" تپانچه " مینواخت!
یکی
" کمانچه "
هر دو آهنگ داشت
اولی " دلخراش "
و دیگری " موزون و دلخراش تر "
نقطه ی تمایز اما
"هدفی" خاص بود!
یکی عشق برای " جنگ " ،
و دیگری
جنگ برای " عشق " !!
عقاب داشت از گرسنگی میمُرد ونفسهای آخرش را می کشید.
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه گندیدۀ آهو بودند.
جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود.
کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟
اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به آنان گفت:
عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد،
آنها عقابند، از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد.
از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن...!
بانوي شرقي
آرش ( گروه لاله های سرخ )
💟 عصرتون بخیر و شادی