درون من کسی‌ست به مهربانی تو، که هر غروب دلتنگی دست تنهایی مرا می‌گیرد، شانه به شانه‌ی من خستگی‌هایم را قدم می‌زند، با چشمان زلالش خیره می‌شود به دو چشم مشتاقم، دل به دل غصه‌هایم می‌دهد، و با یک نگاه زیبا، لبخندی می‌بخشد بر لبانم، که برای زندگی کافی‌ست. حالا تو هرقدر که دوست داری نباش. من با رویای تو هم عاشقی می‌کنم …