کنار تو چه آرومم، چه آرومی کنار من
تو چشمای تو آرومه چشای بیقرار من
تو میفهمی که خوشحالم، تو میفهمی دلم تنگه
تو میدونی که خواب من، کدوم شبهاست که بیرنگه
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچهی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش میخواست
حرمت باغچه و دختر کمسالش را
از پسر پس گیرد
غضبآلود به او غیظی کرد
این وسط من بودم
سیب دندانزدهای که روی خاک افتادم...
گاهی مسیر جاده به بنبست میرود
گاهی تمام حادثه از دست میرود
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود، مست میرود
با من بیکس تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان
من بیبرگ خزان دیده دگر رفتنیام
تو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان
کجا بودی شبایی که غما میکشتنم بی تو
نگاه کن تو چشای خیس و تنهاییم منم بی تو
تو اون آغوشی که تنها پناه گریهها بودی
شبایی که من این زخمارو میشمردم کجا بودی
تماشا کن تو این دردو به دنیای من آوردی
تماشا کن تویی که خندههامو با خودت بردی
نمیخوام مثل من تنها بشی با گریهها اما
منو یادت بیار هرجا تو تنهایی زمین خوردی
دلم با توئه فکر چیزی نباش
خودم غصههاتو به جون میخرم
تو رو با خودم هر کجا که بگی
تو رو سمت لبخند و گل میبرم
برای کسی که میفهمد، هيچ توضيحی لازم نيست و برای کسی که نمیفهمد، هر توضيحی اضافه است!
آنان که ميفهمند عذاب ميکشند و آنان که نمیفهمند عذاب ميدهند!