یه بار کلاس ۴ دبستان عکس مسخره شده ناظممونو کشیدم پای تخته
حین نوشتن کلمه اصغری زیرش اومد داخل
یه شلنگ داشت از توش کابل رد کرده بود سنگین بشه
.........
گفت دستتو بگیر
گرفتم
زد
آخ نگفتمو سرجام محکم واستادم
( هرکیو با اون میزد تا ۳ دقه میپرید بالا پایین )
یکی دیگه محکمتر زد ، بدجور سوخت ولی بازم سرجام محکم واستادمو آخ نگفتم
میخواستم روشو کم کنم و بعدا جلو بچهها بگم قیافهشو دیدین حالشو گرفتم
گفت : پشت دستتو بگیر
با قدرت زد
سوختمو قد کلاس بالا پایین پریدم
این روزا دنیامم گفته پشت دستتو بگیر
ولی من دیگه بزرگ شدم
پشت دستمم بزنن آخ نمیگم و روی دنیارو کم میکنم
مدهوش و عاقل
تنها و عاشق
ارتباطهای خیالی
پرواز در انفرادی
فریادهای نکشیده
قصه نانی ندیده
درد افزون
تنه بی جون
عصر جمعه، کل هفته
آدمه راه نرفته
کفشهای پای امروز
رد پای تلخ فردا
آرزوهای مجازی
خاطرات تیله بازی
التماس حسه دیروز
بازیه سنگو دلو دوز
کفشهای پینه بسته
شادیه تنهای خسته
مهر مادر، سوزن و نخهای برتر
وقته یک زانوی پاره، گونهای تر
عکس توپی بر زانو
حس خوشبختیه عالم در دل و روح
کاش میشد لحظه را بست
کاش میشد اقرار کرد زندگی هست
ارزش وقت را ندارد لحظات حال و اکنون
زندگی ماند یجایی زیر بارون