mon
۱,۹۲۳ پست

تصاویر اخیر

آهسته می‌آیی شعرهایم را میخوانی
و می‌روی
به خیالت که نمی‌فهمم
نمی‌گویی رد پای نگاهت را
دِلَم از بَر است

ارس آرامی
آهسته می‌آیی شعرهایم را میخوانی
و می‌روی
به خیالت که نمی‌فهمم
نمی‌گویی رد پای نگاهت را
دِلَم از بَر است

خسته‌ام،
مثل آخرین نفس یک برگ
زیر پای رهگذری بیخیال...

چو خوش است از راه برسی

یاد آبان بروَد، بوسهٔ آذر برسد

آذر، آذر، قاصدک باز خبر میدهد از آمدنت

ماهِ باران، ماهِ دلدادگی، ماهِ عاشق شدن است

باز پاییز به پرسه‌ای در کوچه‌ عشق به شوق پا می‌نهد

تا طفل آذرماه دل گذارد و مرد خسته آبان سر نهد...


بوسه‌ات واجب، غمت مکروه، لبخندت مباح!

ای گناه من...، بگو قدری ثوابم می‌دهی؟

یک تفاهم بین دنیای من است و چشم تو،

هر دو یک رنگ است اما این کجا و آن کجا

خبرت هست بندبندِ دلم را شده بندت

گریزانم ز چشمانت که دوصد روسیه دارد

تو نگو چشم که گویی پهبادِ نقطه‌زن است!!

آن قدَر با ذوق و حلاوت گفتم "دوستت دارم"

که شاید بگوید "همچنین" مثل بز نگاهم کرد

خودت را به خواب نزن
تمام شعرهای من زیر سر توست!

دوبارهِ صبح، دوبارهِ تو، دوبارهِ من

صبحِ من و جان و جهانِ من تویی

این صبح با تو بخیر شدنش حتمی‌ست

اِی در کنارِ شعرِ من آهنگ بی کلام