دوباره شب شد و چشمم بر آسمان افتاد
شبی نبوده که بی غم سحر شود ای داد

شب، آستان نیاز من و غریبی‌هاست
همیشه مانده در این شب به سینه‌ام فریاد

مرا که بی‌کسم اما در این غریبی‌ها
همیشه لغزشِ اشکی نوازشم می‌داد

پرندهٔ قفسم مبتلا به عشق و جنون
خدا نخواست که باشم در آسمان آزاد

اگر که شب برود یا سپیده باز آید
قسم به شب به سکوتش نمی‌رود از یاد

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.