mon
۱,۹۲۳ پست

تصاویر اخیر

جانا، بر طلوع صبح چشمانت سلام

دیکتاتور چشمان تو یکباره به هم ریخت

اوضاع دموکراسی نوپای دلم را

گونه‌هایت مثل «بِه» خوش رنگ و بو و مزه است

گریه وقتی میکنی این‌گونه «به...تر» می‌شود!

چه بسته‌لب، پر از نجوا و زمزمه‌ای
اِی در کنارِ شعرِ من آهنگ بی کلام

پرسید در چه حالی؟
پاسخ ز دیده‌ام ریخت...

دستانت را می‌خواهم؛ برای به دوش کشیدن قلبم..

مثل باران، بی اجازه در هوایم رقص کن...

مثل باران، بی اجازه در هوایم رقص کن...

بی چتر زیر باران بود و من محو تماشایش شدم

صورتش با قطره‌های کوچک باران تماشایی تر است

ارس آرامی
جانا، بر طلوع صبح چشمانت سلام

همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نشد ، چشمِ من و فکرِ تو بود

آن‌که دارالعشوهٔ چشم تو را تاسیس کرد
در کلاس خنده‌ات عاشق‌کُشی تدریس کرد

زوم کردم تا دلِ سیری تماشایت کنم
مشت بابایت دهان بنده را سرویس کرد!

ارس آرامی
ما که رقصیدیم به هر سازی زدی ای روزگار
دل به تو بستیم و آخر، دل شکستی روزگار

خوب بودم پس چرا کاتب برایم غم نوشت
کی روا باشد جوابم با بدی ای روزگار

فارغ التحصیل دانشگاهِ درد و غصه ام
بهر شاگردت عجب سنگ تمامی روزگار

ارس آرامی
آن‌که دارالعشوهٔ چشم تو را تاسیس کرد
در کلاس خنده‌ات عاشق‌کُشی تدریس کرد

زوم کردم تا دلِ سیری تماشایت کنم
مشت بابایت دهان بنده را سرویس کرد!

ما که رقصیدیم به هر سازی زدی ای روزگار
دل به تو بستیم و آخر، دل شکستی روزگار

خوب بودم پس چرا کاتب برایم غم نوشت
کی روا باشد جوابم با بدی ای روزگار

فارغ التحصیل دانشگاهِ درد و غصه ام
بهر شاگردت عجب سنگ تمامی روزگار

گر برای دیگران مثل بهاران سبز سبز
بهر من پاییزی و فصل خزانی روزگار

میکنم دلخوش به هر چیزی حسودی میکنی
مثل رهزن میزنی بر خنده‌ام چنگ روزگار

کاش میگفتی ز آزارم چه حاصل می‌شود؟
وای عجب بی معرفت اهل جفایی روزگار

چون پرنده با چه شوقی لانه بر هم می‌زنم
دست بی رحمت کند خانه خرابم روزگار

چرخ گردون با دلم نامهربان باشد ولی
با همه درد و غمت بازم صبورم روزگار