Arya
۲۰ پست
۴ دنبال‌کننده
۶۵ امتیاز
مرد
۱۳۶۵/۰۲/۰۱

تصاویر اخیر

موردی برای نمایش وجود ندارد.
فکر می کنم به بعضی از آدما باید گوشزد کرد که ،
تو برای من مهمی!
من انتخاب کردم که برات ارزش قائل بشم
ولی این یه قرارداد مادام العمر نیست !
رفتار تو جایگاهت رو تغییر میده
بله...
خسته ام… از تـــــو نوشتن…!
کمی از خود می نویسم
این “منم” که،
دوستت دارم…!
دلتنگ شده ام
نمیدانم ! شاید برای تو
یا شاید برای دیروزهایی که باتو گذشت
از ایـــــنجا
صدایت میـــــکنم !
تو از آنــــــجا بغلم کن !
دلــــم گرفــــته
کاش “خیالت ”
هر “شب” مهمانم نبود
این پریشان حالی و دیوانگی با ” من” نبود
بازنشر کرده است.
من به خود می گویم
چه کسی باور کرد .
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟
من از تو فکر برگشتن ندارم
اجازه می‌دهی آرزویت کنم؟
من از خیرِ در آغوش گرفتنت گذشتم…
بگذار دلخوشِ رویاهایم باشم
بگذار همه بگویند “بیچاره دیوانه شده”
بازنشر کرده است.
چه باشی یا نباشی من برایت آرزو کردم

چه دردی بیشتر از این که این ها را نمی دانی
هر شب قبل از خواب،
بى آنكه با خبر باشى،
جولان ميدهى در خيالم
گاه با لبخندى گوشه ى لب
گاه با اشكى سرازير از گونه
به هر جان كندنى شده،
خودَت را نه
خيالت را حبس ميكنم در خوابم!
تو را آرزو می کنم
به معیارها تون برای دوستی احترام میذارم ...
اما من فکر می کنم
آدم باید دنبال کسی باشه
که چای خوردن کنارش ،
با بقیه فرق کنه ...!
نه کسی را می خواهم که عاشقم باشد ،
نه نیازی به توجه و محبتِ کسی دارم ...
این روزها ؛
فقط خلوتی دنج و بدونِ واسطه می خواهم ،
به دور از نگاه ها ،
به دور از قضاوت ها ،
به دور از تمامِ بی انصافی ها ...
جایی که نه صدایی باشد برایِ شنیدن ،
نه حرفی برایِ گفتن ،
و نه اشکی برایِ ریختن ...
جایی که کمی نفس بکشم ،
کمی فکر کنم ،
کمی آرام بگیرم ... !
بازنشر کرده است.
لعنتی را دوست دارم
مثل یک استکان چای کمر باریک است
نزدیکش که میشوم...
عطرش مثل دارچین توی سرم میپیچد!
در خیالم توی چشم هایش زل میزنم و دستش را میگیرم
عطر هل ، هولم میکند!
و میبوسمش، میبوسمش ...
شیرین مثل نبات!
پس...
الکی نیست؛
خستگی هایم را دور میریزی!
معجون زیبای دوست داشتنی ام!

باید یکی باشد ...
یکی که دزدانه نگاهش کنی
دزدانه راه رفتنش را بپایی
و دزدانه ببوسی اش و محکم بغلش کنی
و در حضورش طعمِ تلخیِ قهوه ات را نفهمی
باید یکی باشد ...
که وقتی دلت برای مداد رنگی های کودکی ات تنگ شد ، به ناخن هایش خیره شوی و سوار بر رنگین کمانی به کودکی ات سفر کنی
باید یکی باشد ...
یکی که حصارِ تنهایی ات را بر هم زند و به تو بگوید که دوستَت دارم
آدم است دیگر
و آدمی به همین دوستَت دارم هاست که زنده است
بازنشر کرده است.
اگر از زندگی یکدیگر رفتنی شدید
اندکی حرمت یادگاری بگذارید
همه اش را نبرید...

حرمت نان و نمک
حرمت دل
حرمت خنده ها
حرمت احساستان

شاید خاطره ای
عکسی
آهنگی
جاگذاشته باشید
مجبور شوید برگردید.
بازنشر کرده است.
راستی
آرزو کُنمَت
برآورده شدن بلدی؟